خورشید در بند
شهادت جانسوز امام
موسى كاظم (عليه السلام) بر عموم شيعيان و دوستداران حضرتش تسيلت باد.
هرگه
كه نسيم از ره بغداد آيد
ما را ز حديث عشق و خون ياد آيد
از گل
كه به گردن تو غل افكندند
از صبر تو زنجير به فرياد آيد
ديگر بار پورى از خاندان رسالت و
امامت، از زندگى سراسر رنج و مشقّت، به سراى جاودان هجرت كرد، اما در اين كوچ درسها
و تعهدات بسيار سنگين بر دوش امت شيعه گذارد، چنگال دد صفتى در چهره انسان، به خون
اَبَر انسانى الهى آغشته شد، بدترين خلق خدا، بهترين بنده خدا را مسموم ساخت، پس
از سالهاى متمادى حبس و زندان و شكنجه سرانجام، تلاش و كوششهاى حضرت را در مسير
انسان سازى نتوانست تحمل كند و او را شهيد كرد، عبد صالحى، با چنگال انسان فاجرى
چون هارون پست با بمبى بيصدا، ولى انسان كش كه بر قلب رئوفش وارد آمد به شهادت
رسيد.
دشمن خون آشام خواست با عمل ننگينش به آيندگان بفهماند «چون قدرت
جاذبه ايشان قلوب را به خود متوجه ميساخت من هم قلب او را منفجر كردم تا جاذبه اى
نداشته باشد».
آرى من قلبش را متلاشى ميسازم تا قلبها را از اطراف و افكار
من متفرق نگرداند.
امام موسى ابن جعفر (ع) پس از اينكه مدتى در زندان فضل بن
ربيع بود و بارها از سوى هارون فرمان مسمومست آن امام رسيده بود و فضل حاضر به
ارتكاب اين جنايت نشده بود، عاقبت هارون جنايتكار او را به يك انسان يهودى و ضد خدا
و پيغمبر يعنى سندى ابن شاهك سپرد و گفت: تا ميتوانى او را آزار و شكنجه ده واز هيچ
ظلمى در حق او دريغ مدار، آن ملعون هم به شكنجه هاى روحى و جسمى مشغول بود با اينكه
دستور شهادت حضرت از طرف هارون براى سندى ابن شاهك رسيد.
هارون در اين دستور
محرمانه و ظالمانه اش بسيار هشدار داد ه بود تا سندى مواظب دوستان و طرفداران حضرت
باشد، مبادا آنان از اين طرح مطلع گردند، زيرا قدرت و نفوذ در آنها زياد است و بيم
شورش و بلوا ميباشد.
سندى ابن شاهك كه مكرراً بندگى و اطاعت از هارون را به
اثبات رسانيده بودو بعلاوه خود نيز فردى دشمن و تشنه خون اهلبيت عصمت (ع) بود با يك
حيله شيطانى غذاى امام كاظم (ع) را مسموم كرد و امام را به شهادت رساند.
نقل
است: هنگامى كه غذاى سمى را به حضور امام آوردند امام امتناع ورزيد ولى سندى اصرار
كرد كه بايد از اين غذا ميل كنيد، امام كه ميدانست باخوردن اين غذا به جهان ابدى
عروج ميكند و از طرفى اصرار و فشار سندى هم آنقدر زياد است كه امكان نخوردن برايش
نيست فرمود: «خداوندا تو خود ميدانى مرا مجبور ساخته اند كه از اين غذاى مسموم
بخورم.»
پس از مسموم كردن امام كاظم (ع)، ايشان را از زندان تنگ و تاريك و
نمناك به خانه سندى ابن شاهك منتقل كردند و در يك اطاق تميز و مرتب و مزيّنى جاى
دادند و آنگاه عده اى از علماء و دانشمندان پايتخت (بغداد) كشور را به آن منزل دعوت
كردند، پس از پذيرائى مفصل و گرم، ايشان را به اطاقى كه امام كاظم (ع) بود راهنمايى
كردند. چون علماء وارد اطاق شدند، ديدند امام و ولى شان در بسترى تميز و مرتب
آرميده، اما چهره مباركشان به زردى گرائيده، گويى آفتاب عمرشان بر لب بام است، و
غروب آفتاب حيات پر بارشان نزديك. افكار و چهره هايشان مضطرب و نگران كه خدايا چه
شده است؟ چرا حال امام اينقدر نامناسب است؟ بايد در فكر طبيب و درمان ايشان بر آئيم
و...
در اين هنگام سندى ابن شاهك با يك چهره خندان و نيكو وارد شد، پس از
خير مقدم گرم گفت: شما را خواسته ام تا...هنوز سخنش را بپايان نرسانده بود كه يكى
از علماء از ميان برخاست و چنين گفت: آقا حالشان خوب نيست ما ميخواهيم ايشان را نزد
طبيب ببريم.
سندى سخن عالم را قطع كرد و گفت: ايشان تحت نظارت و مراقبت كامل
طبيت هستند و نيازى به زحمت شما نيست ولى آن چيز كه ميخواستم بگويم اين است كه:
دعوت امروز ما از شما بخاطر گواه بودن و شهادت بر اين مطلب كه ايشان در يك جاى مرتب
و تميز و روشن قرار دارند بر خلاف آنچه كه شنيده شده، ايشان را زندان كرده و شكنجه
ميكنند. بايد بگويم كه در هيچ مورد بر ايشان سختى و ناراحتى نيست، اينك ايشان حاضر
و شماهم حضور داريد كه او هيچگونه زخم و جراحتى و ناراحتى كه ناشى از شكنجه و زندان
باشد وجود ندارد، فقط اندكى كسالت دارند كه آنهم بزودى خوب خواهد شد.
سندى
ابن شاهك با اين لحن مؤدبانه و بظاهر مخلصانه خواست طرحى را كه هارون سفاك مبنى بر
مخفى ماندن اين جنايت، داده بود، به انجام رساند. لكن امام كاظم (ع) در اينجا بيانى
افشاگرانه فرمود و در نتيجه طرح هارون و سندى را بر ملا ساخت. امام (ع) چنين سخن
فرمود: آگاه باشيد كه اين مرد بنا به دستور هارون مرا زهر خورانيد و اين چهره رنگ
پريده ام از آثار مسموميت است و چند روز ديگر نيز به لقاء الله خواهم
پيوست.
سندى ابن شاهك لرزيد و غضبناك شد، بر آشفت و فقهاء و علماء همه بسان
باران بر مقدم مباركش اشك مظلوميت و غربت نثار كردند و از خانه بيرون
آمدند.
ديرى نگذشت كه جنازه مبارك آنحضرت را از خانه سندى بر دوش چهار شخص
عادى بسوى خانه ابديشان حمل كردند.
نروز ظهر روز جمعه بيست و پنجم ماه رجب
سال يكصد و هشتاد و سه هجرى بود و آن وجود مبارك در حاليكه 55 سال از عمر شريفش
مگذشت و به خيل اباء و اجداد گرامش ملحق گرديد.
آرى شهادت در راه احياء
افكار و انديشه هاى انسانى، شهادت بخاطر عدالتخواهى و حق طلبى، شهادت براى ستم
نپذيرى و طرفدارى از خلق محروم فوزى است عظمى سعادتى است والا و امام (ع) شهادت را
پذيرفت تاستم، سازش، حق كشى و ظالم پرورى كه در خور شأن هيچ پيشواى روحانى و الهى
نيست، نپذيرد. او پيوسته ظلمت و تاريكى زندان را پذيرفت تا نورشان و راهنمى گمراهان
باشد.
بخش مهمى از عمر گران مايه اش را در زندان و بتعيد و تحت شكنجه وكنترل
گذراند.
قيد و بند ظالمانه هارون را برگزيد تا به جهانيان عصر خود و آيندگان
بياموزد كه ستم پذيرى خود ستم است و رضايت دادن به حيات ستمگر برخلاف روند تكاملى
انسانيت است.
آرى او يك تز مبارزاتى داشت كه تنها راه ستيز به شمشير و سلاح
و رزم منحصر نيست بلكه گاهى هم بايد بيلان كار را با تسبيح و دعا و زندان و تبعيد و
شكنجه ارائه داد.
و امام كاظم (ع) براى مبارزه با ستمگران زمان خود اين راه
را انتخاب كرد، 14 سال زندان و محدوديت و شكنجه، درسى براى پيروان مكتب تشيع گرديد.
و بحق بايد گفت: «سلام بر او و راهش، سلام بر او و حياتش، سلام بر او و پيروانش،
سلام بر او و آموزگارش، سلام بر او و درس و كلاسش و سلام بر لحظات حيات پربارش كه
قرآن كريم نيز در عظمت اين سالكان و رهبران حق ميفرمايد:
«سلام عليه يوم ولد
و يوم يموت و يوم يبعث حيا.»
سلام بر لحظه ولادت و روز عروجش و سلام بر روز
بعثتش و در قيامت و روز حشر.
من در اين كنج قفس غوغاى محشر
ميكنم
پيروى از مادرم زهراى اطهر ميكنم
كاخ استبداد را بر فرق هارون
دغا
واژگون بانعره الله اكبر ميكنم
تا زند سيلى به رويم سندى از راه
ستم
ياد سيلى خوردن زهراى اطهر ميكنم
گر چه در قيد غل و زنجير مى
باشم ولى
استقامت در بر دشمن چو حيدر ميكنم
گر زپا و گردن رنجور من
خون مى چكد
ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم