انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :داستان پیروزی اسلام
نویسنده :ماه سنا


داستان پیروزی اسلام

دفعات نمایش : 87

 
 

مدتها از آن روزی که خدیجه و علی به پیامبر ایمان آورده بودند می گذشت. روز به روز به تعداد یاران پیامبر اضافه می شد و محمد(ص) دست از رسالت خود بر نمی داشت. سرانجام کار به جایی رسید که بزرگان قریش شروع به آزار و اذیت پیامبر کردند. پیروانش را شکنجه می دادند، خانه های آنها را خراب می کردند و حتی چند نفر از تازه مسلمان ها را به شهادت رساندند. عاقبت رسول خدا تصمیم گرفت برای نجات جان خود و پیروانش از از شهر مکه خارج شوند. آنهابه دره ای به نام شعب ابی طالب هجرت کردند.

گرمای شدید، کمبود آب و غذا زندگی را بسیار سخت کرده بود و فشار برروی پیامبر و یارانش به اندازه ای بود که عموی پیامبر و خدیجه همسر وفادارش در آن سال ها از دنیا رفتند. با وفات خدیجه و ابوطالب پیامبر دو یار و پشتیبان خود را ازدست داد، اما در آن روزهای سخت علی و فاطمه در همه حال همراه او بودند.
روزها سپری می شد و شکنجه ها بیشتراز روز قبل. بزرگان قریش وقتی دیدند محمد دست از دعوتش به اسلام برنمی دارد نقشه ی دیگری کشیدند. آنها تصمیم گرفتند از هر قبیله شجاع ترین جوان های شمشیر زن را انتخاب کنند و همگی آنها را درشب به خانه ی محمد بفرستند تا او را بکشند. اما خداوند پیامبرش را از این ماجرا باخبر کرد و به او وحی کرد که از مکه به یثرب هجرت کند. پیامبر، علی را از این ماجرا باخبر کرد. آن شب علی در بستر پیامبر خوابید و دشمنان نتوانستد نقشه ی خود را عملی کنند. محمد(ص) به یثرب رسید. مردم یثرب از ایشان استقبال کردند و برای پیامبر خانه ای ساختند و آن شهر را مدینه النبی، یعنی شهر پیامبر نامیدند.
کافران که می دیدند هر روز به تعداد مسلمان ها اضافه می شود، نقشه جنگ کشیدند.

اما این بار هم خداوند، پیامبرش را از آن نقشه باخبر کرد. جنگی به نام جنگ بدر شروع شد و در نهایت مسلمان ها پیروز شدند . کافران دوباره به فکر انتقام افتادند. سال ها بعد بازهم با سپاهی بزرگ به مدینه حمله کردند. جنگ احد شروع شد. در ابتدا مسلمان ها پیروز شدند و سپاه دشمن عقب نشینی کرد. در همین هنگام گروهی از مسلمان ها که در بالای کوه احد نگهبان بودند به خیال آنکه جنگ به پایان رسیده است از کوه پایین آمدند. ناگهان سپاه دشمن دوباره حمله را آغاز کرد و تعدادی از مسلمان ها از جمله حمزه عموی پیامبر را به شهادت رساندند.

سال پنجم هجرت بود. باز هم از مکه خبر آمد مه بت پرستان آماده حمله به مدینه هستند. پیامبر با سرعت مسلمان ها را جمع کرد و خبر حمله را به آنها داد.

جنگ سختی در پیش بود، هر کس به فکر راهی برای دفاع بود. یکی از یاران ایرانی پیامبر که سلمان فارسی نام داشت به فکر راه حلی افتاد. سلمان به پیامبر گفت: ای رسول خدا، یکی از راه های دفاع ما ایرانی ها در برابر دشمنان، کندن گودال و خندق بر سر راه آنهاست، بهتر است ماهم همین کار را انجام دهیم. پیامبر ویارانش پیشنهاد سلمان را قبول کردند و بر سر راه دشمنان گودال بزرگی حفر کردند.

سپاه دشمن به مدینه نزدیک شد. ناگهان گودال بزرگی را بر سر راه خود دیدند. روزها می گذشت و سپاه دشمن توانایی گذشتن از گودال را نداشت و در آن طرف مانده بود. پس از گذشت ماه ها سپاه دشمن در حالیکه شکست در جنگ را قبول کرده بود به مکه بازگشت. بت پرستان پس از مدتی تصمیم جدیدی گرفتند. آنها که توانایی شکست سپاه اسلام را نداشتند به فکر صلح با انها افنادند. به همین دلیل قرارداد صلحی بین کافران و مسلمان ها بسته شد.

هشت سال از آمدن رسول خدا به مدینه می گذشت، او دیگر تصمیم گرفته بود که به مکه باز گردد. به همین خاطر پیامبر، مسلمانان مدینه را دور خود جمع کرد و به آنها گفت: باید برای سفری مهم اماده شویم. چند روز بعد سپاه بزرگی به سوی مکه رهسپار شد.

هنگامیکه سپاه مسلمانان به بیابان های اطراف مکه رسید، هوا تاریک شده بود. پیامبر فرمان داد که شب را در همان جا بمانند و فردا صبح وارد مکه شوند. فردا صبح وقتی بت پرستان مکه چشمشان به سپاه بزرگ اسلام افتاد، بسیار ترسیدند. ابوسفیان ریش سفید و بزرگ بت پرستان مکه که بسیار ترسیده بود به نزد پیامبر آمد و از او طلب بخشش کرد.پیامبر که مهربانترین انسان روی زمین بود، او ودیگر دشمنان را بخشید.

فردای آن روز پیامبر به همراه یارانش در حالیکه الله اکبر می گفتند و آیات سوره فتح را می خواندند، وارد مکه شدند. پیامبرابتدا خانه کعبه را طواف کرد و سپس به همراه علی با چوبدستی خود بت هایی را که بر دیوار کعبه گذاشته شده بود را پایین انداخت و آنها را شکست. سپس رو به بلال کرد و گفت: اذان بگو. بلال اذان گفت و تمامی مسلمان ها به نماز ایستادند.

اینگونه بود که پیروزی بزرگی نصیب مسلمانان گردید و اسلام پیروز شد.