انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :نکاتی از علامه حسن زاره آملی
نویسنده :بلاغ مبین



دزد بازار رو آشفته میخواهد... دشمن ما رو از هم بریده ببینه، میدون می گیره دیگه! شما مساجدتون را، حسینیه هایتون را، منبرهایتون را... کلاس اکابره...روحانی داشته باشید. پای منبر روحانی بنشینید حرف یاد بگیرید.

برایم پیش آمده در یکی از شهرهای بزرگ کشورمون! من قم بودم. در می زدند، دم در دیدم خانمیه، خیلی خانم محجوبه، بزرگوار، شریف، نجیب. گفت: آقا من فلانی- حسن زاده آملی- رو می خوام. منزل ایشون رو. گفتم: بفرمایید مادر جان! منم! خیلی ادب بکار آورد و بنده خدا فرمود: آقاجان من قالیچه ای که برای شما اهداء کردم – فرستادم- برای شما، قالیچه به شما رسید از شهرمون؟ قالیچه رسید؟ گفتم: قالیچه چیه خانم؟ گفت: ما به نماینده شما قالیچه تقدیم کردیم برای شما ! گفتم: خانم! فرزند من! مادر جان! خواهر جان! من نماینده ای ندارم، من طلبه ای ام که این گوشه به کار خودم مشغولم. بعد گفت: اینها پنجاه تا اسم مستعار دارند... (همون دزد.... همون دزد...) بعد گفت: ایشون در شهر ما چه وجوهات به نام شما – می گیره- و .... من هم قالیچه بردم پیش ایشون و ... گفتم: خانم! شما الآن از اونجا به اینجا؟ (اینجا چه کار می کنید؟) فاصله – شهر- شما با قم زیاد است! گفت: ما، اردویی جمعیتی آمدیم برای زیارت بی بی حضرت معصومه (سلام الله علیها)، آمدیم برای زیارتشون. گفتم: فرزندم! من می تونم از روی پدر فرزندی، یه تقاضایی از شما داشته باشم؟ گفت: بفرمایید.گفتم: الآن شما برگشتید با جمعیتتون، اردویتون، به ایشون نفرمایید که من رفتم پیش فلانی- حسن زاده آملی- نفرمایید که موضوع دهن به دهن می چرخد و آنها فرار می کنند، شما یه امروز و فردا به من مهلت بدید من کاری بکنم... خیلی تأکید کردم گفت: چشم. خداحافظی کرد و رفت و من برای پسرم آقا عبدالله تلفن کردم و آمد منزل، گفتم: پسر جان یه چنین وضعی برایمان پیش آمده و شما فعلاً جایی عنوان نکنید تا ما صبح برای جناب رهبر – دفتر حضرت آیت الله خامنه ای- تلفن می کنیم و به ایشون میگیم: آقاجان جریان اینه و ایشان پیگیر ماجرا شوند برای دستگیری این افراد. کار من و شما نیست، صبح شده، بعد آقا عبدالله ما آمد و ما آماده شدیم برای رفتن و گفتم: تلفن بکنید به دفتر آقا- جناب رهبر- که ما داریم خدمت شما تشرف حاصل می کنیم. ما آماده شدیم- قضا را ببینید- هنوز دست به تلفن نبردیم که تلفن منزل زنگ زد، گوشی رو گرفتم و گفتیم: بفرمایید، گفت: قُمه؟ منزل فلانیه- حسن زاده آملیه-؟ گفتم: بله بفرمایید گفتند: ما خود حاج آقا رو میخواهیم. گفتم: بفرمایید، بنده خودم هستم. گفتند: شما خودتونید؟ گفتم: بله بفرمایید. گفت: من از فلان شهر تلفن می کنم برای شما، شما خودتونید حاج آقا؟ گفتم: بله (بنده خدا، دیدم ترس داره که مبادا –اشتباه گرفته باشه-  و ...) گفتم: بله، اما مرتب تکرار و اصرار می کرد. گفتم: بله آقاجان من خودم هستم، چیه؟

گفت: حاج آقا! این نماینده شما در شهر ما خیلی شلوغ کرده – و حرفهایی زد و حرفهایی و .... اختلاس.... اختلاس و غارت و .... پناه بر خدا. گفتم: شما چطور پیدا کردید؟ گفت: آقا ! دیگه ما الآن برای شما تلفن کردیم عذرخواهی – و درخواست- کنیم که شما آخه چرا!؟ در مورد نماینده خودتون تأمل بفرمایید، آخه این چه روحانیه که آبروی لباس رو برده و ایشون چه کارهایی که انجام نداده! دیگه ما لاعلاج شدیم! ایشون رو گرفتیم الآن زندان هست! خیلی خوشحال شدم و بعد بهش گفتم: می تونم من حرف دلم رو به شما بزنم؟ گفت: بفرمایید. گفتم: الآن داشتیم آماده می شدیم بریم خدمت جناب رهبر که ایشون دستور بدهند، از ما کاری ساخته نیست و .... این بنده خدا تعجب کرد و گفت: عجب! یعنی پس شما خودتون هم خبر نداشتید!؟ گفتم: نه، دیروز باخبر شدم و .... بعد شروع کرد به حرفها زدن. گفتم: آقا! دزده، دزد! دزد است و به این لباس ما در آمده، دزده...بله ...بله... یه آدم خطرناک. و من چند واقعه - مثل این موضوع را- در زمان پیش هم دیدم. بله... که اینها باندی بودند دستگیر شدند. (خلاصه) گفتم: من نروم خدمت رهبری؟ دیگه کاری نیست؟ گفتند: نه دیگه. گفتم: من خاطر جمع باشم؟ دارم آماده میشم که برم خدمت جناب رهبر. گفت: نخیر گفتم: اینها رو متوجه باشید اسم های مستعار دارند... باندی برای خودشان دارند ... و   خلاصه چه گذشته خدا می داند ولی دستگیر شدند.

خُب آقا هست! حالا شما یه درنده را.... یه دزد را... یه دغل را .... یه هرزه را..... یه ناپاک را در این لباس می بینید، چه کار دارید که نسبت به عزیزی.... نسبت به آقا....به آقا.... به دیگری.... به دیگری..... به روحانیت شهرتون.... به پیشنمازتون.... به خطیبتون.... به محرابتون چرا جسارت و اسائه ادب می کنید؟ بودند... در زمان پیغمبر(ص) هم بودند به طوری که آقا – کافی را باز کنید- در زمان پیغمبر اکرم(ص) هم بودند که امیر المؤمنین (ع) را به حرف در آوردند. امیرالمؤمنین(ع) نفرین کرد- از بس که دلشون رو خون کردند اونهم در این لباس- امیر المؤمنین نفرین کرد – روایت در کافی- نفرین کرد کسانی که این آرم نبوت را، این آرم ولایت را، در بر دارند و این لباس را دستاویز اغراض نفسانی و دنیویشان قرار می دهند، امیرالمؤمنین(ع) نفرین کرد اینها را... و اینها خیر نمی بینند. شما مسجدتون را، محرابتون را، روحانیون اصیلتون را احترام بگذارید... برکات ما برکات ما، منبع خیرات و مبرات و فضایل الهی، بودِ من و شما، نورانیت من و شما، به بود ِ این امامزاده های عزیز است. به بود این روحانیون بزرگوار شما هست که خیر و سعادت شما را می خواهیم.... خداوند همه را عاقبت به خیر بفرماید.

    مراسم پرده برداری از ضریح مطهر امامزاده عبدالمناف لاریجان آمل/ تابستان  1380