انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :میدونی مامان جونم ؟
نویسنده :یسنا


ff0000;"> میدونی مامان جونم ؟

ff0000;"> بودن تو برام عادت بود


ff0000;">یعنی یه جوری عادت کرده بودم هرروز که بیدار بشم ببینمت و

ff0000;">همیشه باشی

ff0000;">میدونم قدر بودنتو ندونستم

ff0000;">اما الان که دیدنت غیرممکنه حاضرم همه زندگیمو بدم فقط برای

ff0000;"> 

ff0000;">یک ثانیه دیدنت ... .

ff0000;">به یک ثانیه هم قانعم ولی فقط میخوام یه بار دیگه تو بغلت آروم

ff0000;">بگیرم

ff0000;">آخ خـــــدا ... چقدر سخته ...

ff0000;">من واقعا ديگه بريدم ديگه اصلا نميتونم زندگي كنم ...

ff0000;">ديگه صبح ها اصلا علاقه اي به بلند شدن ندارم .

ff0000;">تصمیم گرفتم شبا دیازپام بخورم وروزا لورازپام...تا ثانیه های بی تو بودن را حس نکنم!!!

ff0000;"> 

ff0000;">الان كه دارم اينو مينويسم همينجوري اشكم داره مياد .

ff0000;">به خدا اين مشكل براي من خيلي بزرگــــــــــــــــــــــه .

ff0000;">من اصلا نميتونم تحمل كنم

ff0000;">هردقيقه كارم شده گريه ... فك كردن به تو

ff0000;">اين عذابم ميده كه همه حتي ميخوان فكر تو هم از من

ff0000;"> بگيرن

ff0000;">بايد عادت كنم ديگـــــه . چند وقت ديگه كه بگذره اين داغم كهنه

ff0000;">ميشه برا همه ولي

ff0000;">من هيچوقت نميتونم آروم شم ....