انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :((ارتباط روحي))
نویسنده :ماه سنا


پیش فرض((ارتباط روحي))
هنگاميكه مادرم بر اثر سرطان در حال جان دادن بود، من و خانواده ام هرروز براي ديدن او به بيمارستان مي رفتيم.همچنانكه از تالار ورودي به سمت اتاقش ميرفتيم،صداي گريه بلندي را از يكي از اتاقها شنيديم.معلوم شد پيرزني است كه روي تختش نشسته است و مدام به جلو و عقب تكان ميخورد و گريه كنان ميگويد:"اوه،درد زيادي دارم.لطفاًكسي به من كمك كند.بيشتر از اين نمي توانم درد را تحمل كنم"
ما زيرچشمي باحالتي شگفت زده نگاه كوچكي به داخل اتاقش انداختيم تا ببينيم هيچ پرستار يا شخص ديگري نيست كه به صداي زني با موهاي سفيد كه كمك ميخواهد جواب دهد.همسر و پسر شش ساله ام به راه خود به سمت اتاق مادرم ادامه دادند،اما من درحاليكه دختر يكساله ام را در آغوش گرفته بودم فقط درراهرو ايستادم.
آن زن نمي توانست ما را ببيند زيرا تمام حواسش متوجه دردش بود.او محكم چشمهايش را بست و همچنان به جلو و عقب تكان ميخورد و از شدت درد فرياد ميزد.
سپس آن حادثه اتفاق افتاد.صدايي از دورنم شنيدم كه به من مي گفت:بچه را بردار و روبروي آن زن روي تخت بگذار.من هراسان از اينكه حتي نبايد آنجا باشم،به آرامي به داخل اتاق رفتم.اگر بيماري او به من يا فرزندم منتقل ميشد چه اتفاي مي افتاد؟اگر او چشمهايش را باز ميكرد و چنان ميترسيد كه از شدت ترس سكته قلبي ميكرد،چه اتفاقي مي افتاد؟همچنانكه جسورانه نزديك و نزديكتر ميشدم تمامي اين افكار از ذهنم ميگذشت.هنوز هيچ يك از پرسنل بيمارستان به داخل اتاق نيامده بودند.
بدون اينكه پيرزن متوجه ما بشود،فرزندم را مقابل او گذاشتم و گفتم:"يك دختربچه زيبا روبروي توست"
پيرزن كه هنوز جيغ ميزد،چشمهايش را باز كرد و به نظر رسيد كه تمامي دردش از بين رفته است.ناگهان سرزنده شد درست مثل اينكه دختربچه اي است كه شگفت انگيزترين هديه كريسمس زندگي خود را دريافت كرده است.عبارات دردناك جاي خود را به عبارات شادي بخش داد ومن ميدانستم كه شاهد يك معجزه هستم.او مدام با صداي لرزان خود ميگفت:"اوه،عجب كودك زيبايي"و اشكها و دردش از بين ميرفتند.
بدنبال كدامين قصه و افسانه ميگردي
دراين بيقوله ردپايي از ياران نمي يابي
چراغ شيخ شد خاموش و اين افسانه روشن شد
كه در شر بدان ميراثي از انسان نمي يابي