انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :در مكتب امام رضا علیه السلام
نویسنده :منتظر ظهور


 
 سنت نبوي


مأمون روي تخت جابه جا شد. صدايش در امارت پيچيد. لرزه بر تن همه افتاد.

بر گردانيدش، گفتم برگردانيدش. اين را گفت و زير لب ناسزا گفت. خبر آوردند

 

امام رضا (ع) پا برهنه آمده و همه مانند او به دنبالش راهي شدند و مدام الله

اکبر، همه فضا را آکنده بود و جمعيت بيشتر و بيشتر مي‌ شد. آخر امام گفته

بود من به شيوه خودم نماز عيد فطر را اقامه مي‌ کنم مثل محمد (ص) مثل

علي (ع).‏ مأمون حالابرايش روشن شده بود سنت محمدوعلي يعني همین.


بحار الانوار، جلد 49، صفحه 135 ‏


* رنجش


بايد دلش را به دست مي آوردم. چه حرف بدي زدم، حضرت را ناراحت کردم و

رنجاندم. خداوند از گناهانم نمي گذرد، بايد زبان به دندان مي گرفتم. گوشها

را به کلام امام تيز کردم که مي فرمود: خداي ما يکي است و پدر و مادرمان

هم يکي، اجر و ثواب هم که به اعمال خوب و درست است. يکي نبود به من

بگويد، آخر مرد حسابي چرا پيشنهاد دادي که سفره خدمتکاران از سفره

امام جدا باشد؟ آن هم امامي رئوف.


کافي، ج 8، ص 230


* مکر مأمون


با حالت افسرده، دکمه هاي لباس خود را باز کرد و در جايگاهش نشست.

اعلام سوگواري وعزا کرد. بعد با پاي برهنه به سوي اتاق حضرت حرکت کرد

تا جرياني را که خودش طراحي کرده بود، ببيند. وارد شد. با لرزشي که

اندامش را فرا گرفته بود، از اتاقش بيرون آمد و گفت: چه کسي در محراب

مشغول نماز و دعاست؟ برويد مطمئن شويد. خبر به او رسيد که امام رضا

(ع) در حال نيايش است. ديوانه وارعربده کشيد همچنان که مي انديشيد

غلاماني که اجير کرده بود، حضرت را با شمشيرهاي برهنه تکه تکه نکرده

اند. نمايشي که بايد اجرا مي کرد نافرجام ماند. مأمون ديوانه وار خودش را

به اين در و آن در مي زد. امام در پاسخ آنان که علت اين جريان را جويا

شدند، فرمود: حيله و مکر آنها نسبت به ما کارساز نخواهد بود تا زماني که

اجل ومهلت الهي فرا رسد. ‏


عيون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص 214، حکايت 22


* سائل خراساني


دستشان را از لاي در دراز کردند. متعجب از کار حضرت گفتم: چرا اين گونه

اين مرد خراساني را کمک مي کنيد؟ سکه هاي طلا در دستان پينه بسته

مرد، خودنمايي مي کرد. حضرت فرمود: بگير و برو. دوباره سئوال کردم چرا؟

مگر خوش نداشتيد او را ببينيد، مگر خطاکار بود، چه گناهي از او سر زده بود

که دوست نداشتيد چشم در چشمانش بيندازيد؟ حضرت با طمانينه نگاهم

کرد و آرامتر فرمود: «نه! اگر آن مرد درمانده مرا مي ديد به خاطر کمک من به

خودش خجالت زده مي شد.» چقدر ساده بودم، چه پرسش خامي! از خودم

شرمنده شدم، سرم را پايين انداخته و فقط سکوت کردم.


کافي، ج 4، ص 24


‏* حجت خدا


اباصلت جوابش را گرفت و مانند هميشه شگفت زده در محضر مبارک امام

(ع) درس مي گرفت. خودم شنيدم که در مناظره با دانشمندان و بزرگان

اديان چه طور با هر کس مثل خودش حرف زد و گويش هر کس را مي

دانست. اين همه علم و حلم، همه را مبهوت کرده و به فکر فرو برده بود.

اباصلت يادداشت مي کرد و امام مي فرمود: اي اباصلت! من حجت و

راهنماي خدا بين بندگان او هستم. چه طور مي شود کسي حجت خدا بين

آفريدگانش باشد اما زبان آنان را نداند؟!‏


مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 362


* پاسخ


طواف که کردند آرام گوشه اي نشستند. چقدر محو وقار و بزرگي اش مي

شوي... خيلي از شهادت امام کاظم (ع) نگذشته بود، يک عده شيعه،

واقفيه شده بودند و عده اي ديگر به امامت علي بن موسي معتقد. شک

همه وجودم را فرا گرفته بود که نکند مانند آن زمان که عده اي زيديه و عده

اي امامت امام باقر (ع) را پذيرفتند، راه را به خطا رفته باشم. من مي

ديدمش آرام گوشه اي نشسته، چقدر شادمان بودم از اينکه حج را با امام

(ع) به جا مي آوردم. اما همچنان دودلي وجودم را فراگرفته بود. امام بلند

شدند و از کنارم عبور کردند، نگاهي به سراپاي من کرده و فرمودند: به خدا

سوگند، آن کسي که بايد از اوپيروي کني، منم. چقدر خجالت زده بودم.

سرم را پايين انداختم. حج امسال جوابم را داده بود بي آنکه به زبان آورده

باشم. حضرت پاسخ شک مرا دادند.‏



عيون اخبارالرضا(ع)، ج2،ص 217


* حق برادر مؤمن


مردم حاضر در حمام با عصبانيت به طرف من آمدند. دستپاچه و با صداي

بلند، توبيخم کردند. توخجالت نمي کشي اي مرد؟! بخار، همه جا را فرا گر

فته بود. معني کارشان را نفهميدم. پشتم را چه خوب کيسه مي کشيد.

حالا ديگر مردي عصباني روبه رويم ايستاده بود و دو نفر ديگر هم به او ملحق

شده بودند. از تعجب دهانم باز مانده بود. جريان از چه قرار است؟ برادران

من! چه شده؟ من هنوز لب باز نکردم که يکي گفت مي داني ايشان که

هستند؟ علي بن موسي الرضا. خشکم زد. چقدر بي ادبي کرده و نادان

بودم که دادم ايشان مرا کيسه بکشد! من عذرخواهي مي کردم و ايشان

آرام به کارشان ادامه دادند. در همان حال فرمودند:


عذر خواهي چرا؟ حق برادر مؤمن بيشتر از اينهاست.‏


بحار الانوار، جلد 49، ص