انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :مردشی زنگ آخر وایسا.../دلنوشته ای برای معلم مهربونو و بد عُنُق
نویسنده :بلاغ مبین




اول خاستم کپی پیست کنم.گفتم خعلی وقته دلنوشته خودمو نزاشتم...

بسم الله الرحمن الرحیم...

معلم میم و عین و لام تشدید
به یادم مانده تنها مشق و تهدید
معلم زنگ های خوب انشا...   «واقعا زنگ انشا یکی از بهترین زنگ ها بود.واقعا یادش بخیر...»
مراقب های اخمو وقت املا
معلم اخم و هیبت داشت روزی
به جانم بذر عشق کاشت روزی
معلم امتحان و پایان خرداد
گهی نامهربانی یا که فریاد
معلم،مشق هایی زرکی بود...«واقعا زور بود.عه عه عه.مثلا یه کلمه رو قلط مینوشتیم باید یه صفحه ازش مینوشتی.خب زورکی بود دیگه...»
کجا درس و سوادش پولکی بود
معلم میم مهرش مهربانی
به عینش شد عشق هم شد جاودانی
معلم لام دارد یک لیاقت
ندارد هرکسی کو صبر و طاقت
معلم باش اما چون سرو آزاد
خدا هم مهربانی یادمان داد...

ای خدا....اسم معلم کلاس اولم یادم رفته...
سلام.الان که دارم به اون روزای بچگی فکر میکنم خیلی دلم میگیره.یاد مدرسه.یاد نیمکتایی که 3 نفره پشت میز بودیم.یاد گچ یاد تخته سیاه.یاد گچای رنگی.خخخ خداییش عجب چیزی بود.یه رفیق داشتیم از بس که عاشق گچ بود گچارو میخورد.سبز و قرمز و زرد و سفید و صورتیشو من یادمه.خخخخ یادش بخیر .آخر آرزوی مبصر موندن به دلم موند.
دوسداشتم برم مبصر شم بنویسم خووووووووووووووووووووووب   بد.آخ آدم حرصش میگرفت وقتی الکی اسم مارو مینوشتن تو بدا.بعد جلوش 3 تا ضربدرم میزاشتن.آقا خداییش میترسیدیم.آقا معلممون که میومد میگفتیم : آقا اجازه یوسفی اسم مارو الکی نوشت تو بدا.بخدا آقا ما کاری نکردیم.آقا اجازه...
آقا معلم:حالا پاشو بیا اینجا.فعلا برو یه لنگه پا وایسا اونجا.دستاتم ببر بالا پسرم.خب.آقا مارو میگی میرفتیم جلو اون گوشه ی در پیش سطل آشغال وای میستادیم.بعد ده دقیقه آقا معلم میگفت برو سرجات بشین پسرم.خوب باش .دفه ی بعد میخام اسمتو تو خوبا ببینم.آخ چقد ذوق میکردم وقتی اینجور میگفت.منم مثلا روزای بعد دست به سینه بودم تا اسمم بره تو خوبا خخخخخخlaugh  خدایی یادش بخیر.هععععععععععععععععی بازم یادش بخیر.شیفت صبی بعدازظهری هم یادش بخیر.صبا قبل هفت و نیم باید میرفتیم مدرسه.ساعت هشت زنگو میزدن.دینگ دینگ دینگ دینننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننگ.تا بچه ها میخاستن به صف بشن و جفتکاشونو نثار هم بکنن و برن تو صف وایسن یه چند دقیقه ای طول میکشید.بعد ناظم میومد میگفت : بچه ها به جای خووووووووود.از جلو نظاااااااااااااااااااااااااااام.همه یه صدا باهم میگفتن الله و اکبر.انگار هرکی صداش بلند تر بود بهش جایزه میدادن.خخخخ. خبر داااااااااااااااااااااار.همه یه صدا :خامنه ای رهبر.چقدر بچه ها با هم متحد بودن.یادش بخیر.
بعد قاری قرآن میومد قرآن میخوند.سوره ی واضحی.عاشق این سوره بودم.وقتی قاری سوره رو شرو میکرد دل دل میکردم برای اینکه برسه به این آیه :
وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى  آخ من چقد اینو دوسداشتم.نمیدونم به سبک کی میخوند ولی وقتی به کلمه ی آخر این آیه میرسیدیم همه بلا استثنا این کلمه رو میخوندیم.ینی یجوری این کلمه رو میکشید که آدم خوشش میومد خودش تکرار کنه.اگر اول هفته بود که اصن استرس داشتیم عجیب.آقا ناظممون ینی آقای عباس زاده با معلم بهداشتمون که اسمشو یادم رفت میومدن سر صف هرکی که ناخونش بلند بود و جدا میکرد یا موهاش مثلا بلند بود.چون اسمشو آوردم نمیگم چه تنبیهی میکرد ولی خداییش خیلی درد داشت.

آهان  یادم اومد.دبیر شریعتمداری بودش.خخخخ اسم معلم کلاس اولمو میگم دیگه...

بعدش میرفتیم تو کلاسامون.خخخخ الان یاد این جمله ی معروف افتادم

«چی؟؟؟.با من بودی؟؟؟؟مردشی زنگ آخر وایسا تا بهت نشون بدم...»آخ که چقد این جمله رو به کار میبردیم...آقا بضی وقتا دعوای شدید میشدش...بعضی وقتا هم خودشون مثل موش آروم آروم در میرفتن....
خداییش بچه های اون موقع جربزشون خعلی بیشتر بود.من قشنگ یادمه سوم راهنمایی که بودیم یکی بود به اسم همت بوووووووووق.این پسره خیلی شر بود.نمیدونم سر چی با دبیر زبانمون دست به یقه شد و کتک و کتک کاری شده بودش...ای جان....چه حالی میداد.انقد دوسدارم دعوا ببینم از نزدیک.... خداییش هرچقد بیشتر طول بکشه انگار آدم لذت بیشتری میبره.کاش یه تخمه ای هم باشه...خخخخ
دیگه یاد چی بخیر...مممم بزار یادم بیاد...آهان.آخ آخ ای آقا معلم چی بگم بهت.چرا انقدر مارو تنبیه میکردی...هاننننننننننننننننننننننننننننن؟
آقا نمره بد میگرفتیم کتک میخوردیم...تو بدا اسممون میرفت کتک میخوردیم...سرو صدا میکردیم کتک میخوردیم...غیبت میکردیم کتک میخوردیم...خلاصه سر هرچیزی تنبیه میشدیم.
اونم انواع و اقسام داشت.یه دبیر داشتیم آقا سال اول دبیرستان ...اینکه دیگه بچه نیستش میزنیش...این گوشه ی مو ینی دم خط بغل گوش مو رو اونچنان میکشید دادمون به آسمون میرفت.یا مثلا اول دستامونو میزاشتیم زیر شیر آب سرد با ترکه ی انار میزدن.آخ که چقد درد داشت...یا مثلا خودکار و میزاشتن لای انگشت و فشار میدادن.یا کشیده میزدن..... ولی خداییش دلمم برا اونا تنگ شده...یاد تمرین هایی که هیچ وقت حل نکردم سر تخته بخیر خخخ یاد اون معلمی که پای تخته سیاه از بس سرفه میکرد بعد میگفت فلانی برو برام یه لیوان آب بیار هم بخیر...یاد اون معلمی که ما رو میزد تا الان ازش خاطره داشته باشیمو پیش بچه های الان پزشو بدیم هم بخیر...
یاد معلم کلاس اول دومم آقای شریعتمداری

یاد دبیر فرید معلم کلاس سوم

یاد دبیر عربعلی معلم کلاس چهارممون

یاد دبیر ولایی معلم کلاس پنجممون

یادشون بخیر...آقا ابتدایی که بودیم بهمون اجازه نمیدادن تا با خودکار بنویسیم ...یاد اینم بخیر باشه...یاد کاغذای امتحانی که این شکلی بودن...


یاد زمان هایی که امتحان داشتیم و برای ایکه از بغل دستیمون تقلب نکنیم کیف میزاشتیم وسطه میز خخخخ

یاد کتاب فارسی های ابتداییمون بخیر...خداییش عجب درسایی بودن.تصمیم کبری...کوکب خانم...خاونواده ی آقای کازرونی خخخخ...روباه و کلاغ...
اوووووووووووووووووه یه خیلی بود.مگه انقد انقده که آدم بنویسه...ولی تصمیم کبری رو خیلی دوسداشتم.نمیدونم برا چی...آهان ریز علی بود...پطروس فداکار بود//راستی الان یجور شده بخان یکی رو مچل کنن بهش میگن پطروس..دلیلشو رفتم پرسیدم میگه خب پطروس جانblinkبرای اینکه اگر پطروس یک تیکه از لباس مبارکشو پاره میکرد میزاشت تو اون سوراخه دیگه جان به جان آفرین تسلیم نمیکردupload/khande
خیلی درسای دیگه...که الان یکی یکی داره به نظرم میادش...یاد نون پنیرایی که مامانمون برامون درست میکرد میزاشت تو کیفمون..
راستی شماها زنگ بیکاری رو یادتون میادش..آی جان.اول سال قبل اینکه برنامه هارو بدن چقد خدا خدا میکردیم ساعت بیکاریمون زیاد باشه.
ینی مثلا از خدامون بود زنگ اول و آخر بیکاری داشته باشیم ولی زنگ دوم بیکاری نباشه...چون مجبور بودیم بازم درسه بمونیم...

راستی یاد خانوم رودگری و خانم سوادکوهی معلمای کلاس آمادگیمم بخیر.هرجا که باشن موفق باشن.چقدر هم دوسم داشتن خخخخ

آقا روز معلم که میشد همه سعی میکردن بهترین کادوها رو بخرن تا معلم بیشتر دوسشون داشته باشه.خخخمن یبار یادمه یه گل سرخ خریدم با یه دونه ساعت دیواری.خخخ..جشن میگرفتیم روز معلمو...واااااااااااای خدا چه دورانی بودش این مدرسه و معلماشو بچه هاش...چقدر شیطونی میکردیم.
آقا سال دوم دبیرستان بودیم..زمستون بود یا پاییز بود...منم سرما خوره بودم همرته خودم کپسول آموکسی سیلین برده بودم...آقا نمیدونم جو مارو گرفت یا ما جو و گفتیم.خلاصه به ذهنم رسیده بود که گرد های داخل قرص و بریزم تو بخاری خخخخخخخخخخخخخخخ
آقا ما اینکارو کردیم.چشمتون روز بد نبیه.فک نمیکردم عمق فاجعه به این حد برسه خخخخ... نگووووووووووووووووووو...آقا بوی گند کل کلاسو برداشت کلاس که خوبه   مدرسه و بو برداشتش.آقا هیچی دیگه این زنگمون پریدش...البته نه کلی نیم ساعت اولش.البته منو که راه ندادن.چون وقتی که قرصو میریختم تو بخاری تقریبا زنگ کلاس خورده بودش...منم هول شدم جای قرص و انداختم زیر پام.به لطف بفل دستیم که قرصو دید گفا :آقا اجازه زیر پای فلانی قرصه...هیچی دیگه منم ازش تشکر کردم گفتم مردشی زنگ آخر وایسا بهت بگم...خخخخخخخخخخخ
خلاصه تا 3روز مارو تو کلاس راه ندادن گفتن تا نگی قلط کردم رات نمیدیم کاس منم که اصن قاطی ...امکان نداره بگم...ولی وقتی مجبوری و چاره ای جز این نداری مثله یه مرد تو چشماش زل زدم گفتم قلط کردم ...دیگه تکرار نمیشه خخخخخخخخخخخ

آقا درکل این چند خط رو نوشتیم که بگیم معلمای عزیز دوستون داریم و براتون آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنیم...
اینم چنتا یادش بخیر... بخخشین که سرتونو درد آوردمااااااااااااااااااا



0000cd;">يادش بخير..... خانواده آقاي هاشمي رو که ميخواستن از نيشابور برن کازرون، تو کتاب تعليمات اجتماعي !

0000cd;"> يادش بخير..... نوک مداد قرمزاي سوسمار نشانُ که زبون ميزدي خوش رنگ تر ميشد!

0000cd;"> يادش بخير.....تو نيمکت ها بايد سه نفري مي نشستيم بعد موقع امتحان نفر وسطي بايد ميرفت زير ميز!0000cd;">

0000cd;">يادش بخير.....موقع امتحان بايد بين خودمون و نفر بغلي کيف ميذاشتيم رو ميز که تقلب نکنيم!

0000cd;">يادش بخير..... دهه فجر که می شد همه دنبال دوک خالی نخ می گشتیم تا باهاش شیپور واسه تشویق مسابقات فوتبال درست کنیم!

0000cd;">یادش بخیر .... ما که همیشه دنبال فرصت بودیم از مدرسه جیم بشیم اما یه هفته به عید مونده معلم میگفت میرم بیرون بیام

هیشکی نباشه ها اگه باشه فلان و بهمان میکنم اما ما هم از قصد ازجامون تکون نمیخوردیم تا حرص آقا معلممون رو در بیاریم!

 

0000cd;">يادش بخير..... پيک نوروزي که شب عيد ميدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عيد ميگرفتن !0000cd;">

0000cd;">يادش بخير..... زنگ آخر که مي شد کيف و کوله رو مينداختيم رو دوشمون و منتظر بوديم زنگ بخوره تا اولين نفري باشيم که

از کلاس ميدوه بيرون!

0000cd;"> 

0000cd;">يادش بخير..... يک مدت از اين مداد تراش رو ميزي ها مد شده بود هرکي از اونا داشت خيلي با کلاس بود!

0000cd;"> 

0000cd;">يادش بخير..... ماه رمضون که ميشد اگه کسي مي گفت من روزه ام بهش ميگفتيم: زبونتو در بيار ببينم راست ميگي يا نه !

0000cd;"> 

0000cd;">يادش بخير..... که کانال هاي تلويزيون دو تا بيشتر نبود، کانال يک و کانال دو !

0000cd;"> 

0000cd;">يادش بخير..... پاک کن هاي جوهري که يه طرفش قرمز بود يه طرفش آبي بعد با طرف آبيش مي خواستيم که خودکارو پاک کنيم،

هميشه آخرش يا کاغذ رو پاره مي کرد يا سياه و کثيف مي شد

 

0000cd;">يادش بخير..... آرزومون اين بود که وقتي از دوستمون مي پرسيم درستون کجاست اونا يه درس از ما عقب تر باشن !

0000cd;">يادش بخير..... يه زماني به دوستمون که ميرسيديم دستمون رو دراز ميکرديم که مثلا ميخوايم دست بديم، بعد اون واقعا دستش رو دراز ميکرد که دست بده بعد ما يهو بصورت ضربتي دستمون رو پس ميکشيديم و ميگفتيم: يه بچه ي اين قدي نديدي؟؟ (قد بچه رو با دست نشون ميداديم) و بعد کرکر ميخنديديم که کنفش کرديم !

0000cd;">يادش بخير..... سر  لوله ی خالی خودکار بیک رو تو پوست پرتقال یا نارنگی می کردیم بعد فووت میکردیم تا به سر و کله ی فرد مورد نظر بخوره ! 

0000cd;">يادش بخير..... دبستان که بوديم، هر چي ميپرسيدن و ميمونديم توش، ميگفتيم ما تا سر اينجا خونديم !

0000cd;"> يادش بخير.....يادت مي آمد پيک نوروزيت را با اون همه تکاليفي که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادي واقعا که هنوزم وقتي يادم مي ياد گريم مي گيره!

0000cd;"> 

0000cd;">يادش بخير..... چقدر زجر آور بود شنيدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

0000cd;"> 

0000cd;">يادش بخير..... بازي اسم فاميل. ميوه:ريواس. غذا:ريواس پلو…..!

0000cd;"> 

0000cd;">یادش بخیر..... درب بطریهای کوچک پودر پنی سیلین رو توی نفت میذاشتیم و بعد چند روز پُف میکرد و ازش به جای مداد پاک

کن استفاده میکردیم!خداییشم خوب پاک میکردن....

0000cd;"> 

0000cd;">راستي چي شدن اينا...