انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :خداحافظی سینا
نویسنده :سینا


fff0f5;">به نام حضرت دوست که هر چه هست از اوست
fff0f5;">نمیدانم از کجا وچطور شروع کنم ،برای آمدن به محیطهای این  چنینی زیاد سخت نیست ولی برای رفتن سخت می نماید انقدر سخت که دستت به نوشتن نمی رود وقلبت ازنیامدن می ماند ،فی الحال آنروزهایی را یاد میآورم که قرار بود با آمدن در محیط انجمن درجاتم بالا برود راستش روزهای اول برایم خیلی مهم بود که درجه ام از عادی بودن پر بکشد به ناظری وحتی مدیریت برسد ولی هر چه پیش رفتم احساس کردم دوستانی که اینجا هستند هیچکدام برای درجه کار نکرده اند وکاربرای جنگی است که در آن هستیم افسرانی بودند درکمال لیاقت جنگجو که بادوستانشان مهربان بودند ومن نیز از این مهربانی سهمی می بردم ffa500;">حال نیز میخواهم برای مدتی از حضورتان مرخص شوم وبا توجه به مسائل شخصی وخانوادگیم از این محیط کمی دور باشم شاید روزی دیگر وشاید ماهی یا سالی دیگر برگردم حال آن نیز بستگی به روحیات واحساس خسته ام دارد بگذریم از این مقوله که برایم فوق العاده سخت است ،جدایی از بهترینهfff0f5;">ا.یکی از بهترینهای این روم وانجمن که بزرگوار واهل فضل وکمال نیز هستند چندین بار به من گفتند که این کار را نکن ولی با وجود احترامی که برای ایشان قائل بودم وهستم وخواهم بود ولی  احساسم این است که بگویم وبروم بهتراست تا اینکه دوستان را ناراحت کنم که چرا نمی ایی وهر روز شاید ناراحت باشند که چرا نمی ایم...دوستان وبزرگوارن  یادم به روزهایی افتاد که منیبا در بین همین بچه ها بود دل نوشته هایش را برای یکبار بخوانیدکه وقتی با مرگ دست وپنجه نرم می کرد چقدر زیبا به تصویر کشیده است احساسش را یادمان میرود بودن انهایی که بودند وهمیشه خواستم به یادشان باشیم ویک مطلب با عنوان  شادی روحشان حمد وسوره ای قرائت شود گذاشته بودم حال شاید کسانی فقط کپی پست حمد وسوره را داشتند ولی همین که یک بسم الله را میخواندندکه ثوابی برای گذشته گان بود.یادمان باشد همه ان چیزی که داریم صندلی داغ نیست که داغ شدنش با ادبیات زیبای بعضی دوستان مشخص می شدیادمان باشد الی ارمیا نیز بود در بینمان که پدرش در جلوی رویش، نفسهایش به شماره می افتاد وهر لحظه ناراحت ونگران بود وچشمش همه اش خیس اشک بودیادمان نرودانهایی را که تلاششان این بود شناخته نشوند وکمک میکردند به بهتر شدن مباحث روم وانجمن را.بگذریم این اخرین مطلبم می باشد وخواستم در دل نوشته هایم باشداینکه میروم دلیل ان نیست که بر نگردم برمیگردم شاید وقتی بهتر شدم وافکارم دوباره سامان دهی شد بر خواهم گشت....یادم میاید روزهایی را که در این مکان نبودم را ساعت10 شب خواب بودم وصبح انقدر زود بیدار بودم که سیاهی شب هنوز از بین نرفته بود ووقتی بیدار بودم که سپاه شب همه جا را در تسخیر خودش داشت و تازه برای رفتن به پیشگاه غنی مطلق آماده میشدم .حال چه شده است ساعت خوابم تغییر کرده است ساعت11.30 دقیقه بخواب میروم اما خداروشکر که هنوز خودش را از من نگرفته است وهنوز آماده میشوم قبل از عقب نشینی سپاه شب وشکست مطلق او بدست سپاه روز، اما کم خوابی باعث شده است بر روی افکارم تاثیر بگذارد واین بسی زیبا نیست دلگیر می شوم برای انهایی که گاه محبتی می کردند ومحبت از من نمی دیدند وهیچگاه محبتشان را از کسی دریغ نکردند.نام شخصی را نمی اورم  شاید کسی از قلم بیفتد وباعث دلخوری شود.fff0f5;">دوستان وبزرگواران فعلا چند صباحی از حضورتان مرخص میشوم تا به ارامشی نسبی برسم وروزی بر خواهم گشت فقط اینرا بگویم یادمان باشید فراموشمان نکنید برای خوب شدنمان دعا کنید برای ادم شدنم دعا کنید.یا حق التماس دعا
fff0f5;">ساعت 12.03دقیقه روز ادینه مورخ 12/2/1393 مجتبی –یا همان سینا که بسیار دوستش داشتم

 جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 "برای بهترین دوستان خود آرزوی شهادت کنید."
"
شهید سید مجتبی علمدار"

 «شهادت، مهمانی خداوند است

 و شهید مهمان خدا است
«
شهید حسینعلی پورنقاب»  

http://www.khavaranshop.com/   خرید پستی از خاوران شاپhttp://www.khavaranshop.com/   خرید پستی از خاوران شاپhttp://www.khavaranshop.com/   خرید پستی از خاوران شاپhttp://www.khavaranshop.com/   خرید پستی از خاوران شاپ