انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :یه داستان عجیب
نویسنده :emal


800080;">اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد .

800080;">مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت :

800080;">« ماشین من خراب شده . آیا می توانم شب را اینجا بمانم ؟  »

800080;">رئیس صومعه بلا فاصله او را به صومعه دعوت کرد .

800080;">شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند .

800080;">شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید .

800080;"> صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود .

800080;">صبح فردا از راهبان صومعه پرسید

800080;">که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :

800080;"> « ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی »

800080;">مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد .

800080;">چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .

800080;">راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ،

800080;"> از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند .

800080;">آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب

800080;"> را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید .

800080;">صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند :

800080;"> « ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی »

800080;">این بار مرد گفت « بسیار خوب ، بسیار خوب ،

800080;"> من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم .

800080;">اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم

800080;"> این است که راهب باشم ، من حاضرم .

800080;">بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم ؟ »

800080;">راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی

800080;">و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد

800080;">و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی .

800080;"> وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد . »

800080;">مرد تصمیمش را گرفته بود .

800080;">او رفت و ۴۵ سال بعد برگشت و در صومعه را زد .

800080;">مرد گفت :‌ « من به تمام نقاط زمین سفر کردم

800080;"> و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم .

800080;">تعداد برگ های گیاه دنیا ۳۷۱,۱۴۵,۲۳۶,۲۸۴,۲۳۲ عدد است 

800080;"> و ۲۳۱,۲۸۱,۲۱۹,۹۹۹,۱۲۹,۳۸۲ سنگ روی زمین وجود دارد »

800080;">راهبان پاسخ دادند : « تبریک می گوییم .

800080;"> پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی .

800080;"> ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم . »

800080;">رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد

800080;"> و به مرد گفت : « صدا از پشت آن در بود »

800080;">مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود .

800080;">مرد گفت : « ممکن است کلید این در را به من بدهید ؟ »

800080;">راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد .

800080;">پشت در چوبی یک در سنگی بود .

800080;"> مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند .

800080;">راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد .

800080;"> پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت ،

800080;"> او بازهم درخواست کلید کرد .

800080;">پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت .

800080;">و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ،

800080;">نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت .

800080;">در نهایت رئیس راهب ها گفت :« این کلید آخرین در است . »

800080;">مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت .

800080;">او قفل در را باز کرد .

800080;">دستگیره را چرخاند و در را باز کرد .

800080;">وقتی پشت در را دید و متوجه شد... ه است متحیر شد .

800080;"> چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود .

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">.

800080;">اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ،

 

800080;"> چون شما راهب نیستید . . . :ا

800080;">الان دوست دارید شخصا نویسنده را خفه کنید...؟؟؟

800080;">ولی خوش گذشت ههههه سر کار بودید بد جور