انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :پدرم دروغ نمی گوید
نویسنده :حریم قدس


 
330000;">e6e6fa;">اول مهر بود.نسیم درختان آبادی رابه رقص درآورده بود.بچه ها به صف ایستاده بودند.آزادهم باکفشهای پاره اش درصف ایستاده بود.دوست داشت امروز اول مهر نبود تاپدرش از شهر بیاید.پدرقول داده بود برایش یک جفت کفش بخرد...
 
330000;">e6e6fa;">پدرآمد.پدرراست گفته بود.اوپسررادرآغوش کشید وبوسید.کفش رابه پسرداد.آزاد برای فرداوبرای صف صبحگاه لحظه شماری می کرد.اوقول داد رنج های پدررابی پاسخ نگذارد.قول داد درس بخوا
 
330000;">e6e6fa;">مدتی ازسال گذشته بود،آزادشاگرداول کلاس بود.آقامعلم اوراخیلی دوست داشت.اومنظم ترین شاگردکلاس بود...
 
330000;">e6e6fa;">آزاد آن روزمشق ننوشته بود.آقامعلم پرسید چراننوشته ای؟
330000;">e6e6fa;">آزاد چشم به زمین دوخت!دستش رابالابرد وباصدایی بغض آلودگفت:
 
330000;">e6e6fa;"> آقااجازه نمی نویسم!من ازاین درس مشق نمی نویسم!
 
330000;">e6e6fa;">معلم برآشفته شد.آزاد چنین دانش آموز سرکشی نبود!آزادبه پای تخته آمد.این باردوباره سوال وپاسخ تکرارشد.بچه ها باتمسخر به آقامعلم نگاه کردند.معلم آزاد راازکلاس بیرون کرد.گفت فردا بااولیایت به مدرسه می آیی!
 
330000;">e6e6fa;">آزادگریست.معلم لحظه ای فکرکرد شاید آزادتصمیمش عوض شده است.اماآزادرفت وبچه هادرحیرت ازکارآزاد وآقامعلم باسخنان درگوشی شان آزاد رامقصر دانستند.
 
330000;">e6e6fa;">آزاد به خانه رفت.پدردرخانه نبود.هنوزگله ازبیابان نیامده بود.مادرازحضورنابهنگام آزاد درخانه متعجب شد.آزادگفت:مشق ننوشته بودم آقامعلم مراازکلاس بیرون کرد. مادراوراسرزنش کرد ولی قول داد که به پدرش نگوید.
 
330000;">e6e6fa;">آزادشب خوابش نیامد.دردلش دریایی درتلاطم بود.ازدفترش ورقی کند.
 
330000;">e6e6fa;">آزادنامه ای رابرای رئیس جمهوروقت نوشت:

330000;">e6e6fa;">سلام آقای رئیس جمهور
 
330000;">e6e6fa;">من مشق هایم راننوشته ام،آقامعلم مراازکلاس بیرون کرده است اوازمن می خواهد درمدرسه دروغی رابنویسم.اوازمن می خواهد ازدرس"چوپان دروغگو "مشق بنویسم .
 
330000;">e6e6fa;">آقای رئیس جمهور:
 
330000;">e6e6fa;">پدرم یک چوپان است،من ازپدرم هیچ دروغی نشنیده ام.امسال قول داد برایم یک جفت کفش بخرد،خرید. قول دادبرای خواهرم روژان  یک کیف بخرد،خرید.پدرم دروغگو نیست.چرابایدصفحه سفید دفترم را که پدرم بارنج ومرارات خریده است بااین دروغ سیاه کنم؟
330000;">e6e6fa;">آقای رئیس جمهور:
 
330000;">e6e6fa;">من ازچشم های پدرم خجالت می کشم.پدرم شبهابرروی سنگ ها می خوابد تا روزی حلال به خانه بیاورد.تامحتاج هیچ کس نشویم.تابتوانیم به مدرسه بیاییم.اصلاآقای رئیس جمهور مگردراین مملکت فقط چوپانها دروغ می گویند؟
 
330000;">e6e6fa;">آزادنامه راپست کرد.بعداز2روزغیبت آزادبامادرش به مدرسه رفت.مادرضمانت کرد که آزاد مشق هایش رابنویسد ودیگر بی نظم نشود.
 
330000;">e6e6fa;">آزادبه جای مشق نامه ای رابه معلم داد.معلم نامه راخواند.آزادرانگاه کرد.لبخندی زدوگفت:آزاد تواز این درس مشق ننویس.آزاد لبخندی زد وگفت ممنونم آقامعلم...
 
330000;">e6e6fa;">بچه ها هیچ نفهمیدند چرا ؟
 
330000;">e6e6fa;">2سال بعد روژان به کلاس سوم رسید.آزاد فارسی رابرداشت.ورق زد.چشمانش برقی زد نگاهی به پدر انداخت.پدرباصورتی گندمگون لبخند برلب داشت.آزاد پدررابوسید. درس "چوپان دروغگو" ازکتابهای درسی حذف شده بود...نامه آزادبی پاسخ نمانده بود...