چقدر این شعر را دوست داشتم و امروز که تو را در آغوشم دارم ، من نیز برایت همین شعر را زمزمه می کنم:به کس کسونش نمی دم ، به همه کسونش نمی دم ، به کسی نشونش نمی دم..... اما روزی روزگاری تو نیز باید برکت حضورت را به خانه ای ببری که امیدوارم سایه بانش همه عشق باشد و زیر پا فرش وفا پهن
خانه ی جدیدت بدانی و بشناسی ، وقت زیاد است ، ان شاءالله صد و بیست سال فرصت خواهی داشت تا زندگی را زندگی کنی اما حرف های امشبم را بگذار به پای بی خوابی اشتیاق امدنت. امشب که نفس هایت را می شمارم، دلم ببیشتر برای مادرانی می سوزد که مجبور بودند چون تو پاک و معصومی را وقتی هنوز نفس می کشید به زیر خاک کنند به جرم آنکه چون خود انان قرار بود زن شود ،مادر شود و زندگی ببخشد!