انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع : _خدایا دلم برات تنگ شده...
نویسنده :یسنا


 
او که حافظ مراد دل من است
هرگز نخواهد خوابید....
من تمامی بارها را
به خداوند درونم میسپارم
تا رها و فارغ البال باشم.
..
یه جاده خاکی بی انتها... سمت راست یه پرچین چوبی و اونور پرچین یه دنیا سبزی... یه آسمون ابری ولی نه از اون ابری هایی که دلت بگیره... انگار خدا اومده درست زیر ابرا... انگار خدا شده یه دونه شبنم و نشسته روی چمن ها... دو تا درخت زیبا و سبز لای اون همه سبزی... تو جاده خاکی یه جا یه گودال کم عمقه که یه ذره توش آب جمع شده، اونقدر که سایه دو تا درخت سمت چپ بیفته توش... انگار سایه خدا تو آبه...دلم میخواد از پرچین چوبی برم بالا، برم اونور پرچین پابرهنه روی چمنای خیس و نرم راه برم چشمامو ببندم و خدا رو تو آغوش بگیرم... دلم میخواد آرامش با خدا بودن رو دوباره تجربه کنم... اصلأ دلم میخواد دراز بکشم رو علفها... حس کنم تو بغل خدام... ته اون  جاده به خدا میرسه؟ خدا انگار لای برگهاست. یه نسیم ملایم میاد و همه برگها به هم میخورن... صدای به هم خوردنشون انقدر موزونه که انگار یه نوازنده ماهر داره مینوازه... انگار یه رهبر ارکستر توانا داره رهبریشون میکنه... این صدا چقدر برام آشناست... تموم سالهای کودکی و نوجوانیم این موسیقی زیبای برگها رو تو باغمون شنیدم... تنم از گرمای شرجی نمناکه و نسیمی که میوزه خنکم میکنه...
 خدای خوبم این تموم حسی است که از یه تصویر گرفتم... تصویری زیبا که بک گراند کامپیوترمه.... مدتهاست که به آرامشت نیاز دارم... این غم یتیمی وغم تنهایی وزخم زبون خوردن... نبش وکنایه شنیدن و ... خیلی انرژیم رو گرفته... کم طاقتم کرده... یادته... من بهار صبورت بودم... یادته همه میگفتن باید بهت لقب پر حوصله ترین رو بدیم... کمکم کن که بتونم مثل قدیم صبور باشم... خدای همیشه مهربونم... نیاز به آغوشت دارم... نیاز به همراهیت دارم... دلم برای صدای گرمت... برای دلداری  دادنهات برای راهنماییهات برای آرامشی که وقتی صدات تو گوشم می پیچید بهم دست میداد - تنگ شده... خدای مهربونم...
خدای همیشه قشنگم... تو رو میخوام ... تو رو... مهربونیتو... صدای گرمتو... یادته هر بار نگران بودم بهم میخندیدی؟ میگفتی بهار من هستم برو... بی معرفت شدم نه؟ بیا... من منتظر شنیدن صداتم... منتظر حس کردن گرمی دستات رو شونه هامم... منتظر حس کردن آرامش حضورت در دلم هستم... بیا