انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :داستان کوتاه
نویسنده :معرفت


0000ff;">خدا گفت:لیلی یک ماجراست.ماجرایی آکنده از من

0000ff;">ماجرايی كه بايد بسازيش .

شيطان گفت : تنها يک اتفاق است. بنشين تا بيفتد .

آنان كه حرف شيطان را باور كردند، نشستند،

و ليلی هيچ گاه اتفاق نيافتاد 

مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلی را بسازد .

خدا گفت : ليلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خويشتن .

شيطان گفت: آسودگی ست. خيالیست خوش .

خدا گفت: ليلی، رفتن است، عبور است و رد شدن .

شيطان گفت: ماندن است. فرو ريختن در خود .

خدا گفت: ليلی جستجوست. ليلی نرسيدن است و بخشيدن.

شيطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک .

خدا گفت : ليلی سخت است. دير است و دور از دست .

شيطان گفت: ساده است. همين جا و دم دست.

و دنيا پر شد از ليلی های زود. ليلی های ساده ی اينجايی .

ليلی های نزديک لحظه ای .

خدا گفت: ليلی زندگی است. زيستنی از نوعی ديگر .

ليلي جاودانه شد و شيطان ديگر نبود،

مجنون، زيستنی از نوعی ديگر را برگزيد و می دانست كه ليلی تا ابد طول می كشد ليلی گريه کرد.

ليلی گفت: امانتی ات زيادی داغ است. زياد تند است .

خاكستر ليلی هم دارد می سوزد، امانتی ات را پس می گيری؟

خدا گفت: خاكسترت را دوست دارم، خاكسترت را پس می گيرم .

ليلی گفت: دلم می خواهد، ساده، بی تاب،و بی تب باشم.

خدا گفت : اما من تب و تابم، بی من می ميری.

ليلي گفت: پايان قصه ام زيادی غم انگيز است، مرگ من، مرگ مجنون، پايان قصه ام را عوض می كنی؟

خدا گفت: پايان قصه ات اشک است. اشک درياست؛

دريا تشنگی است و من تشنگی ام، تشنگی و آب. پايانی از اين قشنگتر بلدی؟

ليلی گريه كرد. ليلی تشنه تر شد .

خدا خنديد .

خدا گفت: زمين سردش است. چه كسی می تواند زمين را گرم كند، ليلی گفت: من.

خدا شعله ای به او داد. ليلی شعله را درون سينه اش گذاشت، سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. ليلی هم .

خدا گفت: شعله را خرج كن. زمين ا م را به آتش بكش.

ليلی خودش را به آتش كشيد. خدا سوختنش را تماشا می كرد .

ليلی می ترسيد. می ترسيد آتشش تمام شود. ليلی چيزی از خدا خواست. خدا اجابت كرد .

مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلی شد. آتش زبانه كشيد. آتش ماند.

و زمين خدا گرم شد