انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :چفیه میگوید:
نویسنده :باران 313




چفیه میگوید: به یاد دارم آن زمان را که ترکش ، پای رزمنده ی بسیجی را دریده بود و او چنگ برخاک میزد ومن ، طاقتم برسر می آمد و خودرابه دور پای اومی پیچیدم وسخت می فشردم ، آن قدرکه خون بر پیکرش بر می گشت و من سرتا پا سرخ میشدم  مانند شقایق هاي سرخ ...



چفیه میگوید:  آنگاه که خورشید سوزان،امان بچه ها را بریده بود ، دامن به آب داده و روی سوخته ازآفتابشان را نوازش می کردم، شاید که با خیسی تنم، کمی از سوزش وجودشان بکاهم.



چفیه میگوید: آن زمان که به نماز می ایستادند عبایشان می شدم و در دل شب تنها محرم رازشان... و من بودم که در توسل های پیش از عملیات، صورت رزمندگان را می پوشاندم تا که هیچ کس جز محبوبشان اشکشان را نبیند من بودم  و چشم های ملتمس و خیس آنها و این آبروی من از همان اشک هاست.



چفیه میگوید:  هرگاه که زمین به لرزه می افتاد و آسمان شب با منورها چراغانی می شد، فریاد یا زهرا(س) در دشت می پیچید و رزم خون در میدان رزم برپا بود، به یاد دارم آن هنگام که رزمنده ای بسیجی در خون می غلتید ، من اولین  کسی بودم که بر بالینش می  نشستم؛ او هفت آسمان را می نوردید و من، با کوهی از غم فراق، وجود نورانیش را در آغوش می گرفتم  و آن قـــــدر آن را می بوییدم تا تمام وجودم را خون زخم های پیکرش در بر میگرفت.



چفیه میگوید: شما ندیدید آن هنگام را که بچه ها دل به دریا زده بودند و تکه تکه ی بدن هایشان میدان رزم را گلگون میکرد، رفیقانشان آن تکه ها را در بالینه من جمع می کردند و من همچون بقچه ای می شدم از گوشت و خون خوبان.



و آنگاه که نبرد به پایان میرسید، اشک حسرت یاران خمینی(ره) ، تمام وجودم را در بر می گرفت چفیه شرح جان فشانی عشاق است