انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :بخونین!!!
نویسنده :حریم قدس



ﺁﺑﺮﯾﺰﺵ ﺑﯿﻨﻰ ﺩﺍﺭﻡ،

ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﻗﺮﺹ ﺿﺪﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺑﮕﯿﺮﻡ،
ﺗﻮ ﻋﻮﺍﺭﺽ ﺟﺎﻧﺒﯿﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ :
ﺳﺮ ﺩﺭﺩ، ﺳﺮ ﮔﯿﺠﻪ، ﺣﺎﻟﺖ ﺗﮭﻮﻉ، ﺍﺧﺘﻼﻝ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ، ﻧﺎﺭﺳﺎﯾﻰ ﮐﺒﺪ، ﺳﮑﺘﻪ ﻗﺒﻠﻰ، ﺳﮑﺘﻪ ﻯ ﻣﻐﺰﻯ، ﻣﺮﮒ ﻧﺎﮔﮭﺎﻧﻰ !
ﮪﯿﭽﻰ ﺩﯾﮕﻪ … ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ، با آستینم پاکش میکنم, ﺍﻣﻨﯿﺘﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ !!biggrin2biggrin2biggrin2


0000cd;">سوار تاكسی بودم.به مقصد كه رسیدم گفتم:
0000cd;">آقا ممنون. من كنار اون وانت پیاده میشم. یهو وانتی حركت كرد
.
.
.
.
.
.
.

0000cd;">الان از اتوبان قم براتون پست میزارم!!!!upload/okeyupload/okeyupload/okey

ff3333;">یه روز برای دیدن دوست چینی ام که مریض بود به بیمارستان رفتم ٬
ff3333;">وقتى کنار تختش ایستادم ، دوستم با دیدن من اشک تو چشماش جمع شد و گفت : 
چینگ یونگ کوجیدو پوهان جو !!!
و چند لحظه بعد ، دار فانى رو وداع گفت . . . 
بعد از مرگش ، من برای ترجمه این جمله ی مهم ، به چین سفر کردم 

و تازه فهمیدم که دوستم بهم گفته : گوساله ، پاتو از روی شلنگ هوا وردار ...
upload/0 (1)upload/0 (1)upload/0 (1)
008000;">این دیگه جوک نیست !!!

ff0033;">پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.
پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید : " یک بستنی میوه ای چند است ؟"
پیشخدمت پاسخ داد : "50 سنت ".پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد...
بعد پرسید : " یک بستنی ساده چند است؟ "
در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد : " 35 سنت ". پسر دوباره سکه هایش راشمرد و گفت : " لطفا یک بستنی ساده ."
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.پسرک نیز پس از خوردن بستنی ، پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت ، از آنچه دید حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی ، 2 سکه 5 سنتی و 5 سکه 1 سنتی گذاشته بود -- برای انعام پیشخدمت!!

این داستان رو تقدیم می کنم به همه کسانی که ذاتا ثروتمند به دنیا آمده اند نه ارثا !!!upload/approve