انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :� داداشم منو دید تو خیابون با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام�
نویسنده :یگانه 313


داداشم منو دید تو خیابون
با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..
خیلی ترسیده بودم..
الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..
نزدیک غروب رسید..
وضو گرفت دو رکعت نماز خوند
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم
گفت آبجی بشین
نشستم
بی مقدمه شروع کرد
یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند
حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه♥غیرت الله♥
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم