انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :مــــــــــادرم
نویسنده :صبا



مــــــــــــــــــــــادر


سلام سلام



می گویند بهشتیان وقتی به هم می رسند سلام نمی گویند؛



بلکه می گویند: سلام سلام



من که بهشتی نیستم اما بهشت که زیر پای توست.





 





 



مـــــــــادر



دلم تنگ است برای کودکی هایم



کودکی ای که دلم فقط تو را می شناخت و بس



کودکی که ته دنیایم، خنده هایم و گریه هایم تو بودی و گرمای دستت



توی کوچه ها ناشیانه می دویدم



سر تا پا شلوغ می کردم



خاک بازی می کردم، توپ بازی می کردم



تمام جان و تنم را می کردم پُر از گِل



اما تو گُل می کاشتی



با تمام خستگی ات لباسهایم را یکی یکی می شستی



با تمام کارهایت حواست به من بود





دلم گرفته مـــــــــــادر یگانه ام



وقتی نوازشم می کنی، اشکم را پنهان میکنم



وقتی زمختی دستهایت را روی صورت صافم می کشی



اشکم را پنهان می کنم وقتی سفیدی دلت را بر روی موهایت می بینم



اشکم را پنهان می کنم وقتی در خواب و نه حتی بیداری از درد نالش می کنی



اشکم را پنهان می کنم وقتی در دلت پر از غم و غصه است و هنوز سکوت می کنی



اشکم را پنهان می کنم وقتی پایت درد می کند اما به خاطر ما از روی پا نمی شینی



اشکم را پنهان می کنم وقتی هر روز بوی غذای عشق تو فضــــای خانه را پُر می کند



اشکم را پنهان می کنم وقتی تو عزیزترین،زیباترین، ناب ترین آدم زندگی منی



اصلاً گریه می کنم مـــــــادر، چون تو تنهــــــــــا عشق منی



خواستۀ دلــــــــم را پنهان می کنم وقتی تو عمری است خواستۀ دلــــــــــت را پنهان کردی



 



میخواهمت با تمــــــــــام وجود...



 



جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم



مرا به موی سپیدت ببخش...





 



خـــــــــــدای من!



از عمـــــــر من هر آنچه هست برجای



بستان و به عمـــــــــــــر مـــــــــــــــادر افزای



آمین