000000;">آیت الله مرعشی نجفی (ره)فرموده است:زمانی ک در نجف بودیم یک روز مادرم فرمودند:پدرت را صدا بزن تا برای صرف ناهار تشریف بیاورد.حقیر به طبقه بالا رفتم و دیدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده .مانده بودم چه کنم از طرفی میخواستم امر مادرم را اطاعت کنم و از طرفی میترسیدم با بیدار کردن پدر سبب رنجش خاطر او گردم.خم شدم و لبهایم را کف پای پدرم گذاشتم و چندین بوسه برداشتم تا اینکه در اثر قلقلک پا پدرم از خواب بیدار شد و دید من هستم وقتی این علاقه و ادب و کمال احترام را از من دید فرمود:شهاب الدین تو هستی ؟عرض کردم:بلی اقا.دو دستش را به سوی اسمان بلند کردو فرمود:پسرم خدا عزتت را بالا ببرد و تورا از خادمین اهل بیت(ع)قرار دهد.حضرت ایت الله مرعشی می فرمود:من هرچه دارم از برکت ان دعای پدرم است.1
منبع:(رمز موفقیت بزرگان ص 117-رضا باقی)
اوایل حکومت رضاخان بود .او شبی از شبها وارد قم شد و در کوچه و خیابان رفت و امد کرد و برای ارعاب مردم شهر دو جوان را دستگیر کرد و بدون انکه در ظاهر کاری کرده باشند و محاکمه و سوال و جوابی در کار باشد ان دو را در مقابل چشمان مردم به قتل رسانید.بنده از این کار زشت و کشتار ناجوانمردانه این مرد وحشی بسیار ناراحت شدم ولی از اینکه چرا این اشخاص انتخاب شدند و در حیرت مردم "نزد خود گفتم:باید حسابی در کار باشد.تحقیق کردم و از افرادی درباره یکی از ان دو نفر پرسش کردم گفتند:روز قبل از این حادثه گربه ای را گرفته و برای تفریح و خوشگذرانی خود و به خنده انداختن دیگران نفت بر سر حیوان ریخته و زنده زنده او را اتش زده و این گونه فردای ان روز به دست ظالمی دیگر به سزای عمل خود رسیده است
منبع:(ایت بصیرت ص 99-سید حسن شفیعی)