انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :عاشقی که عاشقانه پای معشوقش ایستاده است
نویسنده :صبا



006400;">دیگه حساب و کتاب از دستم در رفته ؛ نمیدونم چند ساله جنگ تموم شده ،چند ساله من روز خوش توی زندگیم ندیدم.

006400;">آخرین باری که میرفت جبهه موقع خداحافظی بهم گفت : معصومه جان دعا کن یا شهید بشم یا صحیح و سالم برگردم و به مملکتم خدمت کنم ،از شرمندگی توهم در بیام ،دلم نمیخواد بقیه عمرت هم مجبور بشی از من مراقبت کنی.

006400;">بغض توی گلوم شکست و در حالی که با چادرنمازم اشکام رو پاک میکردم گفتم :تو رو به خدا محمد این حرفا رو نزن ،ایشاالله که صحیح و سلامت برمیگردی و خودم تا آخر عمر نوکریت رو میکنم

006400;">حالا سالهاست از اون حرفای عاشقانه داره میگذره.

006400;">هنوزم سر حرفم هستم و دارم نوکریش رو میکنم ،آخه عاشقشم !

006400;">اونم هنوز عاشقمه

006400;">ولی …..

006400;">گاهی همه چیز از یادش میره ،دست خودش نیست ، موج میگیردش ،اینجور موقعها دیگه هیچی جلودارش نیست ،هر چی سر راهش باشه داغون میشه ،حتی من !

006400;">وقتی حالش خیلی بدمیشه ، وسایل رو به طرف من و بچه ها پرت میکنه ، من سریع بچه ها رو توی یه اتاق دیگه میبرم ، قرصهاشو میارم و به زور دستش رو میگیرم تا به خودش آسیب نرسونه ،اونم برای اینکه دستش رو ول کنه شروع به کتک زدن من میکنه و هر چی دستش باشه توی سر و صورتم میزنه ؛ من فقط اشک میریزم و نگاش میکنم ، نه از اینکه منو میزنه از اینکه میبینم حالش چقدر بده و نمیتونم هیچ کاری براش بکنم

006400;">چند دقیقه ای به همین منوال میگذره کم کم آروم میشه و بعدش تازه اول گریه هامونه سرش رو روی شونه ام میذاره و باگریه ازم معذرت میخواد منم فقط اشک میریزم و عاشقانه سرش رو نوازش میکنم

006400;">آخه؛ هنوزم دوستش دارم