انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :حکایت موشی که مهار شتر میکشید
نویسنده :mosafer


0000ff;">حکایت موشی که مهار شتر میکشید

0000ff;">حکایت,حکایت های مثنوی معنوی,داستان های مثنوی معنوی

0000ff;"> موشی کوچک مهار شتری را در دست گرفته به جلو می کشید و به خود می بالید که این منم که شتر را می کشم. شتر با چالاکی در پی او می رفت. در این اثنا شتر به اندیشه ی غرور آمیز موش پی برد. پیش خود گفت : «فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردی.»


0000ff;">    همین طور که می رفتند به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جای ایستاد و تکان نخورد.


0000ff;"> شتر رو به موش کرد و گفت : «برای چه ایستاده ای ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.»


0000ff;">موش گفت : «این آب خیلی عمیق است. من می ترسم غرق شوم.»


0000ff;"> شتر گفت : «ببینم چقدر عمق دارد.» و سپس با سرعت پایش را در آب نهاد و گفت : این که تا زانوی من است. چرا تو می ترسی و ایستاده ای ؟!»


0000ff;">موش پاسخ داد : «زانوی من کجا و زانوی تو کجا، این رودخانه برای تو مورچه و برای من اژدها است. اگر آب تا زانوی توست صد گز از سر من می گذرد.»


0000ff;"> گفت گستاخی نکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر


0000ff;"> موش گفت : «توبه کردم، مرا از این آب عبور بده.»
 شتر جواب داد : «بیا روی کوهانم بنشین، من صدها هزار چون تو را می توانم از این جا بگذرانم.»

0000ff;"> چون پَیَمبَر نیستی، پس رَو به راه
  تا رسی از چاه روزی سوی جاه

 

0000ff;"> غرور به خود راه نده، ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی. 


006400;">داستان های مثنوی معنوی