انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :توی ذوقش نزنیم (خاطره ای از شهید مریم فرهانیان)
نویسنده :کاربر حذف شده 2750


یک وقت هایی هوس می کردیم که ساندویچ و فالوده بخوریم. چون در آبادان از این چیزها نبود باید تا اهواز می رفتیم.مریم یک ساندویچ فروشی را در اهواز بلد بود که هم غذای خوبی داشت و هم تمیز بود. معمولا صبح به اهواز می رفتیم ساندویچ و فالوده می گرفتیم و بعد از ظهر بر می گشتیم. این یک نوع تنوع هم برایمان به حساب می آمد.یک بار که با همدیگر می رفتیم سر ایستگاه ۱۲ آبادان منتظر ماندیم تا خودرویی ما را به اهواز ببرد. پسر ۱۲ ساله ای بود سر ایستگاه. او از آن دست پسرهایی بود که تازه داشت دوره نوجوانی را تجربه می کرد. جلو آمد و با تعصب خاصی گفت: خواهرا! همان جا باشید هر موقع راننده مطمئنی پیدا کردم خبرتان می کنم تا سوار خودرواش شوید.

من و مریم خیلی اختلاف سن با این بچه داشتیم ولی چون دیدیم خیلی ابهت مردانه ای به خودش گرفته است٬ گفتیم: باشه!

بعد از چند دقیقه گفت: حالا شما بیایید.

ما آمدیم٬ دیدیم جلو وانتی پر از خارک را گرفته بود. بار خارکش آنقدر زیاد بود که حتی لبه های نرده های وانت را هم پوشانده بود. جلوی وانت فقط جای یک نفر بود. نگاهی به پسره کردیم و گفتیم: خب! کجا بشینیم؟

او خیلی عادی گفت: بروید روی خارک ها بنشینید.

به مریم گفتم: چطوری روی خارک ها بنشینیم؟!

مریم گفت:

گناه دارد! حالا که احساس مرد بودن می کند توی ذوقش نزنیم.
هر دو بالای خارک ها نشستیم و میله ها را محکم در دست هایمان گرفتیم تا از آن بالا سقوط نکنیم. در بین راه نگران ترمز های خودرو بودیم که یهو پرت نشویم وسط جاده.

در ابتدای اهواز نرسیده به چهار راه آبادان راننده را فهماندیم که توقف کند٬ دوست نداشتیم مردم شهر دو خانم را ببینند که بالای خارک ها نشسته اند.

مریم نگران راضی نبودن راننده بود. وقتی پیاده شدیم به راننده گفت: ما را ببخش که روی خارک هایت نشستیم.

او گفت: اشکالی ندارد٬ همین که شما را سالم به اهواز رساندم٬ راضی هستم.

راوی:خانم معصومه موسوی

ص۱۵۲-۱۵۳


samat.blog.ir