انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :* یک شب ، یک شهید ، یک ستاره * ....(معرفی یک شهید)
نویسنده :ஜ۩حسین۩ஜ


سردار کوچک ولی بزرگ مرد جبهه ها شهید مرحمت بالازاده
مرحمت در 13 خرداد 49 در روستای چای گرمی از توابع استان اردبیل در یک خانواده ی متدین و محروم متولد شد .
پدرش موذن مسجد روستا بود و از آنجایی که مرحمت همیشه ایشان را همراهی میکرد تاثیر زیادی در روحیه ی ایشان داشت.
سال 59 در حالیکه فقط 10 سال داشت با تشکیل و راه اندازی پایگاه امام موسی صدر ثابت کرد بزرگی به قد و قواره و سن نیست!
جنگ که شروع شد مرحمت با تمام توان و فعالیت های فرهنگی اش مردم را تشویق به جبهه رفتن کرد.آن سال ها حدود 70 نفر از اهالی روستا از پایگاه امام موسی صدر راهی جبهه شدند...
مرحمت نیز تاب ماندن نداشت،او دیگر نمیتوانست تحمل کند ، میخواست با آن سن کم و جثه ی ضعیف و کوچک به جبهه برود .
کاری که هیچ کس تصورش را هم نمیکرد انجام داد، 11 سال داشت که به جبهه رفت.
اوایل آموزش بچه ها خیلی سر به سرش میگذاشتند و اسلحه ی ام-1 را کنارش قرار میدادند تا قد مرحمت را با آن مقایسه کنند.
اسلحه 3 سانت هم از مرحمت بلند تر بود!!!
مرحمت سال 61 وارد جبهه شد ولی بعد از چند بار اعزام به خاطر شرایط تبلیغات منفی دشمن در اعزام افراد کم سن و سال با اعزامش مخالفت کردند...
در مرتبه ی آخر اجازه ی اعزام به او داده نشد سرش را پائین انداخت و با حسرت گفت:«به من میگویند سن تو کم است اما خیال کرده اند!هر طور شده باید به خودم را به جبهه برسانم»
سال 62 مرحمت 13 ساله با کسب اجازه از پدر و مادرش خودش را به تهران رساند و رفت ساختمان ریاست جمهوری!میخواست هر طور که شده رئیس جمهور را ببیند.آن روزها آیة الله العظمی خامنه ای رئیس جمهور بودند.بیرون ساختمان منتظر ماند ، وقتی حضرت آقا برای رفتن به مراسمی بیرون آمد مرحمت خود را به ایشان رساند.
محمت به حضرت آقا گفت:«خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه ی حضرت قاسم نخوانند...!»
آقا علت را جویا شدند،مرحمت گفت:
حضرت قاسم هم 13 ساله بود که امام حسین (ع)اجازه حضور در صحرای کربلا و روز عاشورا را داد.اما فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد و میگوید 13 ساله هارا به جبهه نمی فرستیم!
حرف های نوجوان باعث شد که حضرت آقا دست خطی با این مضمون به ایشان دادند: «مرحمت عزیز میتواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود»
مجوز و براتی این چنین متبرک از حضرت آقا برای نوجوانی چون مرحمت شجاع و نترس دیگر جای هیچ حرف و حدیثی را باقی نمیگذارد.
مرحمت با مجوز حضرت آقا وارد تیپ عاشورا شد.

یکی از شیرین ترین خاطره ها مربوط میشود به روزی که مرحمت هنگام بازگشت ارز یکی از عملیات ها با نیروهای دشمن مواجه میشود.در حالیکه هیچ اسلحه ای با خود نداشت ،متوجه شی ای در اطرافش میشود آن ر ا برمیدارد و به عراقی ها ایست میدهدو آنها را تسلیم میکند.افسر عراقی به فرمانده مرحمت گفته بود من سال هاست که در چند کشور دوره های چریکی دیده ام ولی تا به حال اسلحه ای را که دست سربازتان بود ندیده ام.این دیگر چه نوع اسلحه ایست؟

مرحمت با یک لوله ی اگزوز لودر عراقی ها را به اسارت گرفته بود!

سرانجام مرحمت بالا زاده در 21 اسفند 63 در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به چشم راست و گلوله به شهادت رسید


فراز از ووصیتنامه شهید
وصیت نامه‌ای که نشان می‌دهد روحش نمی‌توانست در کالبد 13 ساله‌اش آرام بگیرد:

به نام خداوند بخشنده مهربان


آری‌ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده‌اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود برشما‌ای ملت ایران!‌ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و‌ ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.

ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم. اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم.

حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه‌شان را نگذارید در زمین بماند.

خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.

خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان (عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را دهی تا در راه آن‌ها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

کربلا کربلا یا فتح یا شهادت/جنگ جنگ تا پیروزی

افسران - * یک شب ، یک شهید ، یک ستاره * ....(هرشب معرفی  یک شهید)