انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :منِ این روزهایم...
نویسنده :ارتش تک نفره


000080;"> به نام نامی حق

منِ این روز هایم خیلی کم حرف شده است. مثل بچه ی تخس و پریشانی است که مدام بهانه می گیرد...دل تنگ است...
منِ این روز هایم بی صدا ولی غمگین و با چشمان تیره و اشک آلود، گوشه دنجی از درونم را پیدا می کند و به دیوارش تکیه می دهد و ساکتِ ساکت به آدم ها نگاه می کند.
منِ این روز هایم خودش هم نمی داند چه مرگش شده است...دیگر نه شیطنت می کند، نه فریاد می کشد و نه حتی...
منِ این روز هایم با خودم غریبه است...سر به زانو دارد. مثل پسر بچه شیطانی که دعوایش کرده اند، تنبیهش کرده اند چون موقع بازی فوتبال کفشش را گلی کرده است!
می خواهم منِ این روز هایم را آرام کنم...در بغل بگیرمش و بگذارم اشک بریزد، آنقدر که پیراهنم خیس از اشک هایش شود و سرش را روی شانه هایم بگذارم بلکه کمی احساس امنیت کند...
اما این بچه از خودش هم گریزان است...
منِ این روز هایم را حتی خودم هم نمی توانم آرام کنم...
بچه است...عصبانی است...از دست خودش یا دیگران؟! خودش هم نمی داند.
گاهی با همه تلخ است و پرخاش می کند.گاه ترکش خمپاره های خشم این پسرک دامن همه را می گیرد...
و من، گاهی اما نه همیشه...برای جبران سرکشی های این منِ جدید، به آدم های آشنای اطرافم لبخند می زنم.شاید مصنوعی و تظاهری باشد اما برای ممانعت از دل شکستن، همین هم کافی است...

بچه است...به دیوار مشت می زند شاید آرام شود...نمی شود
بچه است...بغض می کند بلکه آرام شود...نمی شود
کاغذ خطخطی می کند...نمی شود
پاره می کند...نمی شود
فریاد می کشد...نمی شود
خدایا...نمی شود!
منِ این روز هایم فقط تنهایی می خواهد...و سکوت...خسته است...بهانه گیر شده...
منِ این روزهایم با همه سر دعوا دارد!حتی با خودم! حتی تر با خودش!
خودم؟! خودش؟! منِ این روزهایم را نمی شناسم...
عجیب شده ام، عجیب شده است...این را از نگاه آدم های اطرافم می فهمم...
چقدر این کودک تخس و غمگین را دوست دارم...غرور عجیبی دارد...
دارد بزرگ میشود، بالغ می شود....
بزرگ می شود بلکه آرام بگیرد...پوسته ی کودکی اش ترک خورده و حالا...
منِ این روز هایم خیلی کم حرف شده است...
باید فکری به حالش کرد...



000080;">ارتش تک نفره