انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :شعر گرگ از زنده یاد فریدون مشیری.
نویسنده :mosafer


شعر گرگ از زنده یاد فریدون مشیری 

----------------------------------- 

 

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!
---------------

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ
---------------

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

---------------
ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

---------------
وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر 

---------------
هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک 

---------------
وآنکه از گرگش خورد هردم شکست

گرچه انسان می نماید گرگ هست 

---------------
وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند 

---------------
در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر 

---------------
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر 

---------------
مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند 

---------------
اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند 

---------------
وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند 

---------------
گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟...