انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :حکایت من
نویسنده :maryam20



حکایت من حکایت کسی است



که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت



دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت



حکایت من حکایت کسی است که



زخم داشت و ننالید



رفاقت کرد و رفیقی ندید



مثل پرنده ای که دلش هوای آسمان داشت



اما دربند صیاد بود



 





 



 



روي تخته سنگي نوشته شده بود:



اگر جواني عاشق شد چه کند؟



من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند.



 براي بار دوم که از آنجا گذر کردم



زير نوشته ي من کسي نوشته بود:



 اگر صبر نداشته باشد چه کند؟



 من هم با بي حوصلگي نوشتم:



 بميرد بهتر است.



براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم.



 انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد.



 اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...