۵ تومان میدهم پنج سال دیگر پس میگیرم
عفت خانم میگوید: «برادرم نمیگذاشت سخنرانیهایش را ضبط کنند. اصلاً اهل خودنمایی نبود.
به همین دلیل شاگردان و پامنبریهایش گاهی اوقات یواشکی نوار ضبطی را پشت منبر قایم و صدایش را ضبط میکردند. اصلا این آدم بشرعادی نبود. اشتباهی آمده بود زمین!» او به این نکته هم اشاره میکند که «وقتی پسرجوان برادرم فوت کرد، حال و روزش معلوم بود، اما وقتی صدا از خانه بلند میشد و همه شلوغ میکردند، داخل خانه میآمد و گفت: «من امروز ۵ تومان به شما میدهم، پنج سال دیگر پس میگیرم. شما میتوانید به من حرفی بزنید؟ این هم امانت خدا بوده است. خودش داده، خودش هم پس گرفته است.»
داستان عبای طلبه شهرستانی
خواهرش عفت خانم میگوید که داستانی از یکی از علمای عصر حاضر دارد که درست نیست نامش را بیاورد، اما آن را تعریف میکند.
او از قول آن عالم این چنین میگوید: «ما طلبه بودیم، اما در طلبهها اشخاص نادری مانند سیدمهدی قوام کم پیدا میشوند. سیدمهدی دو عبا داشت که از جنس پشم شتر به عنوان مرغوبترین نوع پشم آن زمان بود.
سیدمهدی یک روز در مسجد محمود آل آقا متوجه میشود که عبای یک طلبه شهرستانی مندرس است. به همین دلیل میگوید من که دو تا عبا دارم، یکی از آنها برای من حرام است. برای همین یک روز بیرون خانه منتظر مینشیند تا من از مسجد بیایم. همین طور که راه میرفتم، متوجه شدم که یک نفر پشت سرم راه میآید، اما گفتم شاید خانمی باشد و برای همین برنگشتم.
وقتی به بازار رسیدم، برگشتم و آقاسید که کنارم ایستاده بود، دیدم. گفتم امری دارید؟ گفت: «نه. نذری داشتم و میخواستم این عبا را به شما بدهم» یعنی وقتی میخواست کار خیری کند هم این گونه بود.