آبجی کوچیکه : زود یه آرزو کن،زود.
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد.
آبجی کوچیکه : چپ یا راست؟
آبجی بزرگه : م م م راست.
آبجی کوچیکه : درسته، آرزوت برآورده میشه،
هورا. بعد دستشو درازکرد و از زیرچشم چپ
مژه رو برداشت !
آبجی بزرگه : اینکه چشم چپ بود.
آبجی کوچیکه چپ و راستُ مرور کرد و
گفت : خوب اشکال نداره
دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر
چشم راست آبجی
برداشت و گفت : دیدی؟آرزوت میخواد برآورده شه،
حالا چی آرزو کردی؟
آبجی بزرگه : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه
بعد سه تایی زدن زیرخنده
(آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی)