بگذار برایت از درد تنهایی بگوید این دلم
ای استاد عشق
درد هجران را که داند غیر من
مدتی این قلب من در های و هوی افتاد و بعد خاموش شد
ff0000;">بابای من پس تو کجایی؟
در این دنیای پرتهدید
گرگ دلها بسیار و میش دلها هم بیشتر
عشق شد بازی گرگم به هوا
ff0000;">بابا دگر معنای دیگر دارد این دنیای ما
عشق شد دام همه صیاد ها
ما کبوتر دلها
دل در آن دانه ی دام آن قفس داران نهادیم
دل من بیزار گشت از دل فریبی های این دنیای غدار
من چه گویم که شده خون دلم از آتش هجران
ff0000;">بابا حواست بر دلم هست؟
چشمان خیسم دارد هیچ ارزش برایت؟
شعر پردرد مرا آیا تو میخوانی؟
نامه هایم چه؟
آیا به دستت میرسد؟
گر تو هر اشک مرا میبینی و میخوانی از چشمان من
پس من چرا تنهای تنهایم؟
کاش انتهای شعر من
به امضای تو میشد متبرک
و هنــــــــــــــوز منتظـــــــــــریم