انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :خانم سوزان دي پاس تازه مسلماني از آمريكا از خودش می گوید
نویسنده :با خدا باش 1


http://www.blogfa.com/layouts/mblue/centerc.gif); background-repeat: repeat-x" width="100%">
 

 

 

مطلبی را كه پیش روی دارید از كتاب «اینك خورشید از غرب طلوع می كند» نوشته خانم مظفر حلیم و ترجمه آقای عبدالعزیز ویسی برگرفته شده است. كتاب فوق حاوی سرگذشت و تجارب تازه مسلمانهای آمریكائی و اروپایی كه توسط خود آنها بیان شده است. خانم مظفر حلیم طی دیدارها و نامه نگاریهایش با این تازه مسلمانها موفق به جمع آوری آنها در این مجموعه گردیده است. درضمن بخش دوم این كتاب توسط فراخوان از طریق اینترنت جمع آوری شده است. 

 
 

با خانم سوزان دی پاس در مسجد «تیمیه» در یك مراسم عقد آشنا شدم. او به عنوان یك پرستار در «یو اس ال» كار می كرد. او زندگی گذشته اش را ترك كرده بود تا در دین اسلام زندگی آرام و لذت بخشی داشته باشد. اما متاسفانه از سوی یك سری افراد به اصطلاح مسلمان كه به طور درست دنباله رو ارزشهای اسلامی نبودند، مورد بی مهری قرار گرفته بود. اما الحمدلله گروهی دیگر او را در راه دین حمایت می كردند. آنان او را با عمل درست با اسلام و مسلمانان واقعی آشنا كردند و اكنون ازدواج كرده است و صاحب دختری زیبا بنام رابعه و همسری دوست داشتنی می باشد.

 

او  نه تنها از نظر عملی یك مسلمان به تمام معنا است بلكه الگوی كاملی برای خانوادهاش نیز می باشد. برادرزاده اش كه 22 سال سن دارد و در دانشگاه «بركلی» مشغول به تحصیل است به تازگی به دین اسلام گرویده است. اسم این برادرزاده اش «حسن» است.

 

او داستانش را اینگونه شروع می نماید: در سال 1994 بعد از مطالعه قرآن و آشنایی با افراد مخلص و متواضع كه قبلا هرگز ندیده بودم مسلمان شدم. قبلا چیزهایی در مورد مسلمانان می دانستم اما تحت تاثیر آنها قرار نگرفته بودم. زیرا آنها فقط به صورت اسمی و ظاهری مسلمان بودند و از نظر عملی چیزی از اسلام نمی دانستند و من هیچ چیز در مورد اسلام از آنها نفهمیدند و این ناآگاهی از اسلام ادامه داشت تا اینكه قرآن و سیره رسول اكرم صلی الله علیه و سلم  را مطالعه كردم. احساس كردم كه باید تغییری در زندگی ایجاد كنم. دچار سر در گمی شده بودم. زیرا می دانستم خداوند خود می داند كه چه كسی را چگونه هدایت كند. خیلی افتخار می كنم و بر خود می بالم كه اسلام را پذیرفته ام. هر چند كه پذیرفتن دین اسلام یكسری مسؤلیت ها را به همراه دارد اما منافع آن غیر قابل شمارش است.

 

پدرم اهل فرانسه و مادرم ایتالیایی است و خودم بزرگ شده شهر «بوستون» هستم. البته قبل از دین اسلام مسیحی بودم. مادرم خیلی زن معنوی گرایی است هر چند كه خیلی به دستورات مذهب كاتولیك پایبند نیست. او همیشه معتقد بود كه پروردگار او را میبیند و با او هم گفتگو می كند. البته هیچ گاه به ما نمی گفت و خود نیز معتقد نبود كه حضرت عیسی خداست.

 

روح مقدس یك موضوع نامشخصی برای من بود (در مقابل مفهوم تثلیث پدر، پسر، و روح القدس) و من جواب درستی در باره این موضوع از هیچ مسیحی دریافت نكردم. آیا روح مقدس (روح القدس) همان خداست؟ حتی در زمان بچگی ام نمی توانستم بفهمم چرا ما باید برای همه اینها نماز بخوانیم. چرا فقط برای خدا نماز نخوانیم؟ پدرم كاتولیك است اما زیاد پایبند به آن نیست و ما درباره این موضوعات زیاد با هم صحبت نمی كنیم. بیشتر به موضوعات تجارت، ورزش و آب و هوا علاقمند است. من برای پدرم دعا می كنم كه روزی او نیز در این راه گام بردارد. خواهرم یك «لوترن»  متعصب است. پسر بزرگش مسلمان شده است هرچند كه من تاثیری در مسلمان شدن او نداشتم و او فقط خودش با مطالعه مذاهب دنیا در دانشگاه بركلی، به اسلام روی آورده است. خیلی به او افتخار می كنم زیرا من یك حامی از خانواده ای دیگر یافته ام. اسلام یك مفهوم بیگانه و غریبی در این كشور است.

 

متاسفانه رسانه های گروهی با دید بدی به اسلام و مسلمانان نگاه می كنند؛ بسیاری از مردم آمریكا در مورد دین اسلام نظری ندارند و زمانی كه می دانند من مسلمان هستم بسیار تعجب می كنند. هرچند كه تقریبا هشت ملیون مسلمان در این كشور زندگی میكنند. من متوجه شده ام كه این مسلمانان بر خلاف نظر عموم به جای اینكه متعصب باشند، بسیار كنجكاو هستند.

 

می دانم كه اسلام مرا به شخص بهتری تبدیل كرده است دیگر خیلی خودپسند نیستم بلكه به حال خودم بسیار دلسوزی می كنم. فقط به اطراف نگاه می كنم و می فهمم كه واقعا چقدر خوشبخت هستم. می دانم كه خداوند از تمام افكار و اعمال من باخبر است. (چه خوب و چه بد) و من هم طبق دستورات او این راه را طی می كنم. درك می كنم كه كمك به دیگران و سبك كردن بار دیگران بسیار لذت بخش است.

 

اكنون 37 سال دارم و سعی می كنم هر روزم بهتر از دیروزم باشد. احساس می كنم وقت زیادی از عمرم را تلف كرده ام. قبل از رفتن از این دنیا به دنیای دیگر كارهای زیادی باید انجام داد و امیدوارم به بهشت وارد شوم. پرستار هستم و می دانم كه در زندگی بعضی از مریض ها تاثیر داشته ام. همچنین به دوستانم در مورد كارهای پزشكی كمك می كنم. معماری هم بلدم هرچند كه در ابتدا آن را كاری بیهوده می دانستم اما از نظر اسلامی متوجه شدم كه راهی برای كمك به مردم یافته ام.

 

مهمترین چیزی كه از اسلام به من رسیده است آرامش درونی است. دیگر نگران آینده و موقعیتهای آن نیستم. می دانم كه خداوند بر گذشته و آینده من عالم است. و من باید زندگی كنم و خداوند مهربان است و بیشتر از وسعت و توانایی ام از من كار نمی خواهد. هر روز خداوند را شكر می كنم كه مرا به دین اسلام هدایت كرده است. سلام و درود خداوند بر تمام كسانی كه این داستان را می خوانند.

 

به نقل از «اینك خورشید از غرب طلوع می كند» نوشته خانم مظفر حلیم با همكاری بتی باوتمن  ترجمه آقای عبدالعزیز ویسی ـ نشر احسان 1381