یادت هست سر جاده ی انتظار از من جدا شدی؟
از تو پرسیدم:این جاده نامش چیست؟! و تو گفتی انتظار و رفتی....
آنقدر آهسته که می توانستم نقش قامت رعنایت را ترسیم کنم....
به خاطر قدرنشناسی و بی معرفتی ما و به خواست محبوبت باید میرفتی که ما قد بکشیم....
حسرت بخوریم...که چرا قَدرَت را ندانستیم...
شاید هیچگاه فکرش را نمی کردم که روزی می روی........
آرام دور می شدی و اشک چشمانم آب پشتِ سرت می شود...
می دانم مولای من...
از همان راهی که رفته ای بر می گردی و ای کاش که من زنده باشم...
زنده باشم و آمدنت را ببینم...
مرا شفاعت کن یاوجیهاً عندالله...
راستش آقاجان...
خجالت می کشم بگویم خواسته ام را مولا...
می خواستم بگویم...راستش..بگویم که میشود ضمانت مرا هم کنی که...!
چطور بگویم!
می دانم می گویی این هم از منتظرم...تا چیزی میخواهد سراغم می آید...
می دانم اسباب شرمندگی توام...
اما میشود برای کربلا رفتن منتظرِ دل خسته دعا کنی.....
یک کربلا...
عجیب دلم بی تاب حرم جدتان شده مولا.....عجیب ...