انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :بز خود را فدا کنید.
نویسنده :حریم قدس


4b0082;">بز من
 
4b0082;">مرشد فرزانه ای و مرید خود در راهی می رفتند که شب هنگام در بیابانی گیر افتادند . از دو ر چراغی دیدند و با امیدواری به سمت چراغ رفتند. وقتی رسیدند مشاهده کردند که زنی با سه فرزندش و تنها بزی که دارند در آن جا زندگی می کنند. زن مقداری شیر از تنها بز ی که همه سرمایه زندگی انها بود دوشید و به مرید و مرشد داد. صبح که آن دو حرکت کردند مرید دایم در این فکر بود که چگونه می تواند به انها کمک کند. هر چه فکر کرد چیز خوبی به ذهنش نرسید تا اینکه موضوع را با مرشد خود در میان گذاشت.

مرشد به مرید گفت اگر می خواهی به انها کمک کنی برگرد و بز انها را بکش. مرید ابتدا تعجب کرد اما از انجا که به فرزانگی مرشد خود اعتقاد داشت حرف او را پذیرفت و شبانه برگشت و بز آنها را کشت. سال ها از این موضوع گذشت و مرید همچنان در فکر آن زن و فرزندانش بود تا اینکه وقتی از یک راهی می گذشتند شهر بسیار زیبایی را دیدند. وارد شهر شدند و متوجه شدند که صاحب شهر یک زن است. خواستار دیدار با آن زن شدند .
وقتی به دیدن آن زن رفتند به خوبی و با احترام زیاد از آنها پذیرایی شد. از زن سرگذشت او را پرسیدند. زن گفت  : من و سه فرزندم تنها به همراه یک بز که زندگی ما را تأمین می کرد در بیابانی زندگی می کردیم. یک روز صبح که بیدار شدیم دیدیم که بزمان مرده است. 

اول خیلی ناراحت شدیم اما بعدا تلاش کردیم.یکی از فرزندانم به دنبال تجارت رفت .دیگری کشاورزی را پیشه ی خود ساخت وفرزند دیگرم صنعت را ادامه دادوبا هم توانستیم این شهر زیبا را بنا کنیم.


0000ff;">همه ی ما دارای یک بز هستیم که اگر تنها به ان اکتفا کنیم وقانع باشیم به درجات بالا نمی رسیم پس باید ان را فدا کنیم.upload/53