انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :رسم دلدادگی......
نویسنده :قاصدک


استادی نقل می کرد:در ابتدای نوجوانی روزی پدرم به گونه ای نماز اول وقت را به من آموزش داد که هر گز از یاد نبردم وتا امروز آن را ترک 

نکرده ام.

مشغول بازی در حیاط منزل بودم که پدرم در طبقه بالای منزل در اتاق خویش مطالعه می فرمودن که نا گاه شنیدم، ایشان 

مرا صدا می زنند وسر را از پنجره بیرون آورده و سراسیمه به دنبال من می گردند. نگران شدم وبا عجله فراوان خود را به

محضر ایشان رساندم ودر حالی که نفس نفس می زدم، مودب ایستادم و عرض کردم: 800080;">بله پدر جان بامن امری داشتید؟000000;"> ایشان

که اصلا نسبت به حضور من عکس العملی نشان نداده بودند، با خونسردی کامل نگاه بی تفاوتی به من کرده روی برگردانده

و فرمودند:
8b4513;">برای چه به اتاق من آمدی؟ 000000;">با تعجب گفتم: 800080;">خب خودتان صدایم زدید!!!!!

000000;">از جای خود بلند شده، نگاه محبت آمیزی به من کردند و فرمودند: 8b4513;">پسرم آیا من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟

000000;">گفتم: پدرجان شما را دوست دارم اما خدارا بیشتر دوست دارم.

000000;">فرمود: 8b4513;">آیا من برایت مهم تر هستم یا خدا؟؟؟000000;"> عرض کردم:800080;">شما مهم هستید اما خدا برایم درجه بیشتری دارد.

000000;">سپس ایشان پشت به من کرد، نفس عمیقی کشیده فرمود: اگر اینطور است که می گویی پس چرا من یک بار صدایت زدم،

این گونه با شتاب آمدی ونزدم حاضر گشتی وحال آنکه خدای مهربان شش مرتبه است که صدایت می زند وبرایت ملاقات

رایگان مشخص می کند اما به ندای موذن اهمیتی نمی دهی و مشغول بازی هستی؟! 


800080;">این سخن ایشان هرگز از گوشم بیرون نرفت وهمیشه تا صدای موذن بلند می شود به یاد این خاطره می افتم.

000000;">منبع: ff0000;">عمرتون چند؟!