انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :برای دلم مینویسم
نویسنده :ام البنین



006400;">بیا این جدایی را بفرستیم به درک همانطور که خیلیا توو دوس داشتنت رو فرستادن به درک 
سال های سال به دنبال تو و خواسته هات بودم
هرچی توخواستی کردم
هرراه که توگفتی رفتم
با هرکی توخواستی نشستم
تورا پابند هرکه خواستی کردم  
بس است دیگر انصاف داشته باش کمی با من راه بیا ...
مرا از محبوب ازلی ام دور کردی
آنچنان برای خواسته هایت مرا غرق دنیا و آدمیان کردی که دل محبوب شکستم
میخواهی بدانی کی شکستم ؟
آنگاه که برای خواسته های تو از او غیر او طلبیدم
آنگاه که هنگام ناکامی هایت همه خوبی هایش را نادیده گرفتم احمقانه سر او فریاد زدم و او باز مهربان و صبورانه نگاهم کرد 
سرجنگ با توندارم
ولی از تو گله دارم
بابت وقتهایی که میتونستم با محبوبم بگذرونم ولی...
بگذریم فقط من و تو و او میدونیم چطور گذشت
بس کن این خودخواهی رو کمی تو با من راه بیا
محبوب من از همه آنها که تا به حال دوس داشتی دوس داشتنی تر است
آنها که تو دوس داشتی هرچقدر بیشتر نزدیکشان میشدی غرورشان بیشتر میشد و از تو دور تر میشدند ولی اواگر یک قدم سمتش بروی او صد قدم به سمتت می آید 
آنها که تو دوسشان داشتی گذشت رو یاد نداشتن ولی محبوب من با یه قطره اشک و توبه تو گناهان هزارساله پاک میکند
بگذار بروم سر اصل مطلب
من میخواهم تو از من جز او وچیزهایی که او دوست دارد چیزی نخواهی 
میخواهم با من همراه شوی
باقی عمرم را قلاده تو دست من باشد
سالهای سال قلاده برگردنم انداختی و مرا پی دنیا دواندی
به کجا رسیدم ؟؟
جز اینکه تو را شکستن و غرور مرا  نیز خرد کردن؟؟
نقشه ها کشیدم برای ادامه زندگی
نمیگویم مجبورت میکنم چون تو سرکش تر از این حرفایی
میخواهم عاجزانه از تو بخواهم یاری ام کنی
 یاری ام کنی دل محبوب به دست آرم
دوس داشتنم باید با تو باشد بدون تو نمیشود اورو دوس داشت 
خسته ام از این هیاهو
خسته ام از زندگی بدون یاد او
زندگی بدون او که زندگی نیست  هست؟؟خودت خوب میدونی که چیزیی جز مردگی نیست
کمی به من وخودت رحم کن این آدمیان با دنیایشان رحم ندارن بگذار کمی بروند به درک
بیا دمی با او تنها باشیم
میخواهم وقتی به نماز می ایستم  فکرم رو مشغول جای دگری نکنی
وقتی به اومیگویم "من لی غیرک "به کس دگری نیندیشی 
تو با من همراه شو باقی کارها با من...
قول میدهم آنچنان چشمانم در فراق سالهایی که بی یاد او گذراندم اشک بریزد که همه گردو غباری که بر تو نشسته شسته شود قول میدهم از جنس آینه شوی
توهم اورو دوس خواهی داشت
آنچنان غرق عظمتش میشوی که فراموش میکنی دنیا با تو چه کرده
اول راه کمی دشوار است
 تو ناپاکی و به درگاه او رفتن تصفیه میخواهد
نمیدانم تاب این تصفیه رو داری
او منتظر ماست به سمتش حرکت کنیم راه رو خود به ما نشان میدهد
در این راه باید تاوان گذشته رو پس بدهیم تاوان همه گناهان گذشته رو
سخت است ولی خودش همراهیمان میکند
آنها که سمتش رفته اند میگویند مث دوران بچه گی مونه وقتهایی که مریض میشدیم مجبور بودیم آمپول بزنیم تا ویروس از بدنمون دفع شه
اونوقتها یادته مامانم دستمو میگرفت محکم میفشرد یعنی من کنارتم غصه نخور
بودن مامان باعث میشد آمپول درد داشت ولی غم نداشت
روحم مریضه باید درمون شه
جای مامان اون قراره تو این راه دستمون رو بفشاره و بگه "من کنارتم غصه نخور "...
با من همراه شو ...
خسته ام از دنیا
آنچنان که اگر همراه نشی میخوام خنجری بردارم و سینه ام را بدرم و تورو بردارم و پرت کنم به درک...
اگر با او نباشی دگر نمیخواهم که باشی 
ای دل من ....