انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :جملات خاطرانگیزه
نویسنده :غروب کربلا 313


ff0000;">1)0000ff;">یادتونه بچه که بودیم لواشک غیر بهداشتی میخریدیم میپیچیدیم دور انگشت سبابمون بعد هی انگشتمونو تا ته میکردیم تو حلقمون ؟ چه حالی میداد خدایی … 
ff0000;">2)008000;">“الان میرم به مامانت میگم”
008000;">یکی از ترسناک ترین جمله های دوران ما بود … 
ff0000;">3)800080;">وقتی مدرسه میرفتیم ناظم میومد سر کلاس میگفت فردا 50تومن پول بیارید با کاسه و قاشق آش میدیم !  
ff0000;">4)6633cc;">اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ؛ مامانمونم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده و مام ذوق مرگ می شدیم …
ff0000;">ffffff;">5)a52a2a;">ffffff;">پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد
a52a2a;">ffffff;">والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیمffffff;"> ffffff;">بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ؛ مامانمونم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده و مام ذوق مرگ می شدیم …
ff0000;">6)0000cd;">یادش بخیر هروقت تو کلاس هر اتفاقی میفتاد مینداختیم گردن شیفت مخالفی ها …
ff0000;">7)9933cc;">یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم ، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد ؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه 
ff0000;">8)00cc00;">یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم !
ff0000;">9)cc3333;">یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان دیکته !
ff0000;">10)ff33cc;">زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ، در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت ، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملا عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم 
ff0000;">11)669933;">میز نیمکت های چوبی و میخ دار رو کی یادشه ؟ زیر میز ۳تا جای کیف یا کتاب داشت … وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میزاشت رو نیمکت … 
ff0000;">12)a52a2a;">تو دبستان زنگ تفریح که تموم میشد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم ! 
ff0000;">13)0000ff;">زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون ! 
ff0000;">14)6633cc;">یادش بخیر :
گل گل ، گل اومد ، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !!! 

ff0000;">15)cc3333;">شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من” ؛ زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره  
ff0000;">16)339933;">یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه ؛ بعضی وقتا هم که دیوارو نمیدیدیم و با سر میرفتیم توی دیفال 
ff0000;">17)9900cc;">“بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده”
یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه 

ff0000;">18)008000;">یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم ! 
ff0000;">19)ff0066;">ffffff;">شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”
ffffff;">یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوجمیگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما”