انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :سلام چطوری؟خوبم مرسی،اما...
نویسنده :بلاغ مبین


پلی کنید...بعد بخونید





http://www.axgig.com/images/14652273125747960415.jpg

http://www.1doost.com/Files/Pictures/1391/11/26/1360832764.jpg




آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقتی خسته و پکر و داغون و عصبیو مریض بودن ازت نپرسن چرا؟
 فقط دستت رو بگیرن و بگن : "بلند شو بریم یه دور بزنیم،
 دوست ندارم این شکلی ببینمت.



http://static.cloob.com//public/user_data/album_photo/2575/7724232-b.jpg








http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQMiPKAdlizDIrL_SL3FKcCeVhssymKclVpsuKWRHQvDKeBbZFb-g



http://upload.iranvij.ir/images_aban/61883121909131797227.jpg

هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست

در دلم هر طرفی مجلس ذکری بر پاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست

سر مویی دلم آشفته گیسویی نیست
گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست

می خرم از همگان تا بفروشم به خودم
تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست

شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب
«آه» در هر دمی و بازدمی با من هست

http://hamsafar5925.persiangig.com/image/sophia/man%20be%20andaze%20ghamginam%20copy.jpg

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTIwKMatMTlzGVBfK6uLXf8_rHHPOcM0E9-2ojLRCCb51vOqP5Rdw

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا … ؟ منزل کجا … ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه … آری… این منم … اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟

http://www.8pic.ir/images/53473040783000548178.jpg

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب



همنشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها

می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت

می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها

کو زمین بایری تا مرهم دردم شود

من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها

بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم

سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها

خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید

می شمارم روزهای آخرم را سال ها





محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا الحقم ،‌ کجاست دار ، خسته ام

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام

به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ،‌ از این قمار خسته ام

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام

همیشه یاور است یار ،‌ ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام

/////////////////

ما که بختمون از اول بخت بدبیاری بود
آخر روزای خوبمون که گریه زاری بود
روزای بد می رن و روزای بدتر می یان
از دل غمزده من نمی دونم چی می خوان
روزگار چرخید و من اسیر درمان شدم
توی بدبیاری یا راهی غربت شدم
خلاصه ای روزگار خنجرت را به ما زدی
ولی من با این غزل می گم که اشتباه زدی
حالا اشک خون به چشم٬این را واست می خونم
الهی دستت بشکنه که خنجرت خورد به جونم