انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :26 سال است که لحظه ای نخوابیده ام...
نویسنده :یاس زهرا


008000;">بسم الله الرحمن الرحیم

شده تا به حال فکر کنید لایق چیزایی که دارید هستید یا نه؟ یه چیزای به ظاهر ساده و جزئی  ها!!! که خیلی راحت از کنارشون رد میشیم و فکر میکنیم هیچ اهمیتی ندارن و یه جورایی انگاری وظیفه ی خداست که همیشه از این بابت تامین مون کنه و نمیدونیم اگر نداشته باشیمش چه سختی هایی رو متحمل میشدیم و سپاسگذار نیستیم.

 

چند روز پیشا رفته بودیم مصاحبه با یه جانباز شیمیایی که خیلی خاص بود و جسمش خیلی خسته. تو عملیات والفجر ۸ مجروح شده بود، موقعی که داشت وضو می گرفت. در حالی که ماسک نداشته و دست و صورتش خیس بوده و گازها رو شدیدتر به خودش جذب کرده و به شدت شیمیایی شده بود، اقامه ی نماز میکنه اما وسطای نماز کارش به آمبولانس میکشه و آمبولانس درست از کنار منبع گازهای سمی عبور میکنه و مجروحیتش شدیدتر میشه. جاهای مختلف تحت درمان قرار میگیره تا اینکه یه مقداری حالش بهتر میشه، اما این تازه آغاز مشکلاتش بوده و بر اثر گاز اعصاب دیگه هیچ وقت، هیچ وقت نمیتونه بخوابه، نمیتونه بخوابه!!! آره

مردی که آغاز جنگ و حضورش در خرمشهر به عنوان مدافع مصادف بود با ۲۰ سالگیش اما فرتوت تر و خسته جسم تر از یک پیرمرد ۸۰ یا ۹۰ ساله به نظر میرسه.

بزرگ مردی که همرزم هایی مثل جهان آرا و موسوی و بهنام محمدی داشته

مردی که خاطراتی مثل فیلم سینمایی روز سوم و اخراجی ها و مهاجر داره.

مردی که آخرین باری که از منزل بیرون اومد ۵ ماه پیش بوده اونم به قصد زیارت کربلای حسینی علیه السلام

وقتی دلیل بیرون نرفتنش رو گفت سوختم، خاکستر شدم. خجالت کشیدم، آب شدم. پیرمردی که دخترم خطابم می کرد اما یه لحظه حتی سرشو بلند نکرد ببینه به کی گفته دخترم، گفت: 008000;">به خاطر اوضاع جامعه بیرون نمیره به خاطر بدحجابی.

دردم اومد، خیلی دردم اومد، حرفش خیلی برام سنگین اومد. یکی ۲۸ ساله به خاطر ما نخوابیده و ما به خاطر اون حتی از یک ساعت خوابمون هم برای پاک کردن جامعه نگذشتیم.

حتی دعاهاش هم برا خاطر خودش نبود فکر میکردم با این همه خستگی روحی و جسمی که داره و برای رهایی از بیخوابی، اگه ازش بپرسم بزرگترین آرزوش چیه میگهff0000;"> شهادت، اما نگفت، به بزرگی خدا نگفت. فقط گفت:008000;"> اللهم عجل لولیک الفرج

دل بزرگش آقاشو میخواست نه راحتی و خواب

وقتی پرسیدم آقا سید ما که این همه ادعامون میشه بعضیامون وقتی یه اردو تشکیلاتی میریم کارمون بیشتر میشه و خوابمون چند ساعت کمتر، اخلاقمون میشه اخلاق شمر و عمر. شما چطوری با بی خوابی کنار میاید و اینقدر آرومید؟ گفت: 008000;">علی بذکر الله تطمئن القلوب

صدایی از وجودم فریاد زد، تو هم ذکر میگی گاهی، آخه این چی میگه که توی رو سیاه بلد نیستی؟

وقتی ازش پرسیدم آقا سید غضنفر موسوی چقدر دلش می خواست می تونست بخوابه؟ با همون گردن به سوی فرش خم شدش لبخند محجوبی زد و با حسرت گفت:008000;"> اونقدری که حتی تمام لحظه به لحظه شو کابوس ببینم.

پرسیدم مواقعی که همه خوابند و شما بیدار چه کار می کنید؟ گفت: 008000;">مطالعه می کنم و ذکر میگم. خیلی مواقع هم میشینم بالا سر بچه ها خوابیدنشون رو تماشا می کنم و لذت میبرم.

وقتی پرسیدم اگر دوباره به عقب برگردیم با اینکه میدونید به عارضه ی بیخوابی مبتلا میشید باز هم جبهه میرفتید یا نه؟ بدون تامل گفت: 008000;">من هنوز لباسی رو که باهاش مجروح شدم همون طور حفظ کردم تا اولین کسی باشم که برای یاری دین و رهبرم به کارزار میره.

و پیامش به من و شما ادامه دادن راه شهدا و بی تفاوت نبودن نسبت به مسائل جامعه بود.

خواب همون نعمتی که ساده از کنارش میگذریم و نمیدونیم اگر نباشه حتی قدرت تکون دادن جسممون رو هم نداریم.

داشتم با خودم فکر میکردم اگر من یه سرسوزن از مشکلات آقا سید رو داشتم، باز هم میتونستم در این حد شاکر پروردگارم باشم؟