انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :بازم یه داستان از خودم : )
نویسنده :هانیه سادات


800080;">بسم الله الرحمن الرحیم.
یه داستان نوشتم. دوس داشتم هم شما بخونید هم یه جورایی نقدش کنین. یه خورده ام ازش تعریف کنین.blushing در مورده وقتی انسان به دنیا میاد هستش تا وقت اجل و مرگش.
انّالله و انّا الیه راجعون.
خداوند انسان را به وسیله ی خاک آفرید و از روح خود در او دمید و فرمان داد جان بگیر.
انسان جان گرفت و به اطرافش نگاهی توأم با حیرت کرد.. احساس خوبی نداشت. دوباره چشمانش را بست و وقتی آنها را باز کرد خود را در اغوش انسانی از جنس خود دید. میدانست ک به دنیای غریبی امده است.. گریه میکرد و تقلا میکرد برگردد به همان جایی ک از آن امده بود ولی بی فایده بود مادرش با مهربانی به او ک نوزادی بیش نبود نگاه میکرد.
او تا چندین ماه گریه میکرد دلش میخواست برگردد.. ولی بعد چند سال از بازگشت نا امید شد او کم کم به دنیای غریب عادت کرد. تا جایی که به آن انس گرفت..
به آن انس گرفت و دیگر تمایلی به برگشت نداشت.آری خداوند انسانها را افرید و به انها جان بخشید و دنیا و اخرت را برایشان مقدر ساخت. ونعمت هایی برایشان گمارد تا از آن بهره مند شوند. و انسان در حال حاضر موجودیست نا اشنا در دل داستان دنیا. ولی بعضی از این موجودات منزلگاه خود را فراموش میکنند و به دنیای فانی دل میبندند. بی خبر از همه جا و همه چیز و همه کس! و خدا به انها میفرماید کسانی که از خداوند روی برتابند شیطانی برای انها میگماریم تا هم نشینش باشد.
انسان به تدریج با دین و خدایی اشنا شد که حس کرد برایش اشناست. و وقتی به سن تکلیف رسید فهمید همان خدایی که اورا به این دنیا فرستاده است حالا منتظر اوست انسان باید صبر میکرد باید صبر میکرد تا اجلش برسدو دوباره پیش خدایش برگردد. پس برای اینکه زمان زودتر بگذرد خودش را سرگرم دنیا کرد.
بی خبر از شیطانی که در کمینش نشسته تا اورا سرگرم کند. انسان اهداف دنیوی خود را در نظر گرفت و پنداشت که میتواند صرف نظر از جنبه های اخروی به اهداف فرعی اش بپردازد. و به همراه دشمنی دوست نما، یعنی شیطان دست به کار شد تحصیل کرد. ازدواج کرد. پول به دست اورد. به بالاترین مقام مادی رسید دریغ ازین که خدایی ان بالاهاست و این مقام ها را به اومیبخشد.
بعد از گذشت چندین سال اجل انسان فرا رسید و او می بایست با توشه ای که برای اخرتش جمع کرده بود راهی سفری طولانی میشد خداوند فرشته ای به نام عزراییل را مسئول جان گرفتن انسان کرد. عزراییل نزدیک انسان امد. انسان خودش را روی زمین کشید و عقب رفت. ولی در ان لحظه ی طاقت فرسا تنها کاری ک میتوانست انجام دهد نگاه ب چهره ی غضبناک فرشته ای بود ک حالا مقابلش ایستاده.
فرشته ی مرگ با صدای بلندی فریاد زد:
 از من ترسیدی؟ ولی انسان فقط با وحشت نگاه میکرد. عزراییل فرمود: خدا به من فرمان داده تا در این مکان و زمان جانت را بگیرم و من هم امده ام تا تو را ب جایی بازگردانم ک از ان امده ای و ب ان تعلق داری یادت می اید چقدر از رفتنت ناراحت بودی و در اغوش مادر دنیویت گریه میکردی تا به اینجا برگردی؟
بعد از لحظاتی، صدای ضعیف و کمرنگی به ب راحتی شنیده نمیشد ب سخن درامد: من میخواهم برگردم. من میترسم.


عزراییل کم کم جلو امد و جانش را گرفت! و انسان از دنیای مجللی ک برای خود ساخته بود و میپنداشت ک روزی مال و ثروتش به دادش خواهد رسید جدا شد!و مجازی بودن دنیا و حقیقی بودن اخرت را با چشمان خود دید. بعد از آن افرادی همچون خودش، او را به خاک سپردند و بدون هیچ معطلی ای اورا با قبر و حشرات داخل آن تنها گذاشتند
بعد از لحظاتی دو فرشته به نام نکیر و منکر به قبر او امدند و سوالات خود را شروع کردند. یکی از آن دو فرشته سوالات را اینگونه مطرح کرد: نمازت را چگونه خواندی و آن را در چه زمان به پا داشتی؟ ولی تا انسان خواست لب به سخن بگشاید زفان او شهادت داد که خدا شاهد بر من بوده که نسبت به آن بی توجه بوده ام.انسان سعی کرد جلوی زبان خود را بگیرد که یکی از فرشته ها با گرزی فولادین بر سر انسان کوبید و او چنان نعره ای زد که اگر کسی از کنار قبرش رد میشد شاید صدایش را میشنید! سوالات پشت سر هم تکرار میشد وو انسان بدون انکه بخواهد اعضای بدنش جواب پس میدادند..
 و انسان میماند و ضربات گرز! وقتی سوالات نکیر و منکر تمام شد ، انسان وارد دنیای دیگری شد. با تعجب و درماندگی نگاهی به اطرافش کرد. درست مثل روزی که متولد شده بود.چقدر دلش میخواست گوشه ای بنشیند،زار بزند و حسرت بخورد. خبری از عزراییل و نکیر و منکر و آن گرز بی رحم نبود! ولی در عوض آنهایی ک به او خیره شده بودند کیستند؟ کمی گام برداشت و در اطراف چرخی زد. او به عالم برزخ منتقل شده بود و موقع جواب دادن ب سوالات نکیر و منکر انقدر عذاب کشیده بود ک گناهانش پاک شده بود. دلش آرام گرفت و گویی تپش قلبش را حس کرد! صورتش را در آب نهری شست و به حمد خدا پرداخت.....
خداوند سرنوشت هر کس را مقدر فرموده و به انسان قدرت تفکر و اختیار بخشیده تا اهداف اصلی را از فرعی بشناسد و به دنبال سعادت خویش برود. خدا انسان را از خاک افرید . و ب شیطان دستور سجده کردن بر او داد. و به انسان قدرت تفکر و عقل داد تا بتواند علم بدست آورد و برای همین جایگاه علم و اندیشه را عقل معرفی کرد. خداوند اسمان هاو دریاها و زمین را آفرید تا انسان از انها بهره گیرد در حالی ک درون دریا ها غذا و زیور آلاتی نهاد و گیاهان را از دل زمین رویاند تا انسان از انها استفاده کند و شکرگذار او باشد.
 و در زمین پیامبری از جنس خود انسان ها افرید تا هدایتگر انان باشد. خداوند جهان را بیهوده و بی هدف خلق نکرده است. او اخرتی برای انها در نظر گرفته تا به حساب همگی رسیدگی شود. و خدا حتی به اندازه ی دانه ی خردلی اندک ستمی به کسی نمیکند. در قیامت هم ترازوهای دادگری قرار داده و هر کس ب اندازه ی خوبی یا بدی ک کرده جزا میبیند. ولی با اینکه خدا این همه نعمت به انسانها بخشیده انسان حتی نماز ک یکی از مصداق های یاد خداست را ب درستی به جا نمی اورد. در اینجاست که خداوند میفرماید: ای بنده ی من! هنگامی ک تو به نماز می ایستی انقدر به تو توجه میکنم ک گویی همین یک بنده را دارم. 

ولی تو انقدر نسبت ب من بی توجهی که انگار صدها خدا داری! پس بیایید این چند سال دنیا را به بی نهایتی آن دنیا نفروشیم و با دستوراتی ک خدا به ما داده راه سعادت را پیش بگیریم. تا هم خودمان عاقبت به خیر شویم و هم به رضوان الهی برسیم. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار!


0000ff;">نویسنده: هانیه سادات
دستم شکست خدایی.. امیدوارم خوشتون بیاد.
یاعلی مددupload/53