انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :استثناء...
نویسنده :سید



بسم الله الرحمن الرحیم

زبانت ...
 800080;">خیلی وقت است زبان مشترک ما٬ کاغذ و قلمی در دستانت ... لبخندی حک شده بر لبانت و آرامشی پنهان در صورتت ٬ شده است... شاید این لطف خداست که آن را از تو گرفت تا خیلی واژه ها را به زبان نیاوری تا کسی را آزرده نکنی و سبکبال کنار دوستانت روز را به شب رسانی و درون پاک و زلالت را چشمان آلوده ما هم بتواند ببیند... به جرات میدانم که کار کردن کنار تو یکی از بهترین الطاف خدا بوده است که بسیار از تو آموخته ام...


چشمانت ...
800080;">هر روز تو و خیلی های دیگر را همانند تو میبینم که استثنا نشدند و کنار من و خیلی های دیگر می نشینند ... فقط چند متر آنطرف تر ...حتی شاید کمتر از چند متر...  تمام کتابها ... مجله ها و کامپیوترها به راحتی در اختیار توست ... نمیدانم چه شد که چشمانت با یک تکه چوب نازک معاوضه شد ... ولی بازهم یقین دارم که تو برنده ای ! در یک بازی ناجوانمردانه همه چیز را به نفع خودت تغییر داده ای ... شاید پذیرفتنش سخت باشد... همان بهتر که نمیدانی زیباییهای این دنیا ٬ظرف امتحان و ابتلای عجیبی است و  زشتیهایش خیلی وقت است که حد وقاحت را گذرانده اند ... همان بهتر که خیلی چیزها را نمیبینی و نمیخواهی ... نمیدانی برای همین " دیدن " ها و " خواستن " ها زندگی بشر چقدر به حیوانات نزدیک شده ! خدا خواست تا در این نبرد نا جوانمردانه ی زشتی و زیبایی ... تو بدون هیچگونه زحمتی همیشه برنده باشی ....و در ازاء آن ٬ آنچنان حسی به تو عطا کرد که درون خط و خش دار آدمها را همچون خط بریل زیر انگشتانت حس کنی .... شاه کلیدی برای تشخیص خوبی و بدی ... چیزی که امروز همه بدان محتاجند ....


گوشهایت ....

800080;">و سکوت است و سکوت است و سکوت ... چقدر راحت از کنار قهقه های بلند دوستانت میگذری ...چقدر آسان کنارشان می ایستی و ذره ای احساس ناراحتی نمیکنی ....چقدر صبورانه پا به پایشان میروی و زیباترین هدیه ی وجودی ات را که همان لبخند کوتاه و شیرین است به آنها هدیه میکنی ... هر لحظه و هر ثانیه ات .... سکوت است و سکوت است و سکوت ....اما مینشینی و نگاه میکنی ... و سخت تلاش میکنی برای آموختن و سعی میکنی برای فهمیدن ....اما نمیدانی که امروز این حیوانات دو پا ٬ برای جرعه ای " آرامش و سکوت"  به دشت و کوه و بیابان پناه میبرند!


پاهایت ...
800080;">نمیدانم از کی ... نمیدانم چطور ... و نمیدانم کجا برایت مقدر شد تا زمین گرمای پاهای تو را حس نکند ... صورت زیبا و مهربانت همیشه نام  " مریم مقدس " را در ذهنم تداعی میکند ... شاید چون به اندازه  او پاک و بی آلایشی ...دستان ظریفت خیلی وقت است که به اندازه دستی مردانه قوی شده اند... آنچنان تر و فرز صندلی متحرکت را تکان میدهی که همه فراموش میکنند در یک چیز نه چندان کوچک با آنها تفاوت داری ...صدای بوق اتوبوس را که میشنوم میدانم قرار است چه فرشته ای با ما همراه شود ... روی نوار مخصوص قرار میگیری و صدای بوق بلندتر میشود... سوار میشوی و با لبخند زیبایت صبح بخیر میگویی ...چقدر قشنگ کیف و وسایلت را در این صندلی کوچک جاسازی کرده ای ... تو سوار میشوی و من محو تماشای تو ... موهای طلایی ات زیر نور بی جان خورشید برق میزند ...به مقصد که میرسیم تمام وجودم به وجد می آید ... چون میدانم مسافتی را همراه و همکلام تو هستم ...کاش میتوانستم در ازاء حس زیبایی که بارها و بارها به من هدیه داده ای چیزی به تو هدیه دهم ... اما براستی چه چیزی در خور این هدیه گرانبهاست ....؟!

 نمیدانم خاستگاه واژه "استثنا" کجا بود ... فقط میدانم واژه برازنده و زیبایی نیست .