انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :هجوم وحشیانه....
نویسنده :یاسر


مورخان نام كسانى را كه بنا به فرمان ابوبكر به خانه فاطمه (ع ) حمله كردند چنين آورده اند
عمر بن خطاب ، خالد بن وليد، عبدالرحمن بن عوف ، ثابت بن قيس ‍ شماس ،  زياد بن لبيد، محمد بن مسلمه ،زيد بن ثابت  سلمه بن سلامه بن وقش سلمه بن اسلم  و اسيد بن حضير.


گروهى از مهاجران ، از جمله على بن ابى طالب و زبير كه از بيعت با ابوبكر سرباز زده بودند، مسلح و خشمگين به خانه فاطمه (ع ) وارد شدند.
به ابوبكر و عمر گزارش دادند كه جمعى از مهاجران و انصار در خانه فاطمه ، دختر پيامبر(ص )، پيروامون على بن ابى طالب گرد آمده اند.
به ايشان اطلاع دادند كسانى كه در خانه دختر پيغمبر جمع شده اند، قصد دارند كه به خلافت با على بن ابى طالب بيعت كنند.
پس ابوبكر به عمر بن خطاب دستور داد تا به خانه فاطمه رود و آنها را از آنجا بيرون آورد و اجتماعشان را پراكنده سازد و اگر مقاومت كردند، با آنه بجنگند.
عمر در اجراى فرمان ابوبكر رو به خانه فاطمه (ع ) نهاد، در حالى كه چوبى شعله ور در دست گرفته بود و تصميم داشت تا با آن ، خانه را بر سرشان به آتش بكشد. چون فاطمه جلوى ايشان آمد، روى به عمر كرد و گفت :
يابن الخطاب ، اجئت لتحرق دارنا؟ قال : نعم ، او تدخلوا فى ما دخلت فيه الامه . يعنى اى پسر خطاب ! آمده اى خانه ما را آتش بزنى ؟ عمر پاسخ داد: آرى ، مگر اينكه با مردم همراه شويد.  (با ابوبكر بيعت كنيد)

بلاذرى همين موضوع را چنين آورده است :
يابن الخطاب ، اتراك محرقا على بابى ؟ قال : نعم ... يعنى اى پسر خطاب ! آمده اى تا خانه را بر من آتش بزنى ؟ عمر پاسخ داد: آرى ...!
سالها از اين ماجرا گذشت تا اينكه عبدالله بن زبير در مكه بر طايفه بنى هاشم سخت گرفت تا به حكومت و فرمانروايى او گردن نهند. اما چون آنها زير بار نرفتند، دستور داد تا ايشان را در شكاف كوهى جمع كنند و هيزم فراوانى فراهم نمايند و همه آنان را به آتش بكشند!
عروه بن زبير، برادر عبدالله بن زبير، در توجيه كار برادرش به همان ماءموريت عمر در به آتش كشيدن خانه فاطمه در داستان بيعت ابوبكر استناد كرد.



طبرى نيز در تاريخ خود مى نويسد:
عمر به خانه على ، كه طلحه و زبير و گروهى از مهاجرن در آنجا متحصن بودند، رو آورد. زبير با شمشير كشيده به مقابله او شتافت ، ولى در اين اثنا پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير كردند...

همچنين ابوبكر جوهرى نقل كرده است كه على گفت : انا عبدالله و اخو رسول الله . يعنى من بنده خدا و برادر پيغمبرم ! سرانجام او را نزد ابوبكر بردند و به او پيشنهاد كردند كه با ابوبكر بيعت كند. او در پاسخشان گفت :
من به حكومتى و فرمانروايى از شما سزاورترم ، من با شما بيعت نمى كنم ، اين شماييد كه بايد با من بيعت كنيد. شما اين حكومت را به دليل نزديكى و خويشاونديتان با پيغمبر از انصار گرفتيد، آنها هم زمام حكومت را به موجب همان دليل در اختيار شما نهادند. من هم همانند دليل شما را عليه انصار، عليه خودتان مى آورم . پس اگر از هواى نفستان پيروى نمى كنيد و از خدا مى ترسيد، درباره ما به انصاف داورى كنيد و حق ما را در حكومت و زمامدارى ، همان طور كه انصار به شما حق دادند، به رسميت بشناسيد؛ وگرنه وبال اين ستم كه دانسته بر ما روا داشته ايد، گريبانگيرتان خواهد شد.
عمر گفت : آزاد نمى شوى مگر اينكه بيعت كنى ؟ على پاسخ داد: عمر! شيرى را مى دوشى كه نيمى از آن سهم تو خواهد بود. اساس حكومتش را امروز محكم گردان ، تا فردا آن را به تو بسپارد. به خدا قسم ، نه سخن تو را مى پذيرم و نه از او پيروى مى كنم . ابوبكر نيز گفت : اگر با من بيعت نكنى ، تو را به آن مجبور نمى كنم . ابوعبيده جراح نيز چنين ادامه داد: اى ابوالحسن ! تو جوانى و اينان پيرمردانى از خويشاوند قرشى تو! تو، نه تجربه ايشان را دارى و نه آشنايى و تسلط آنها را بر امور! من ابوبكر را براى عهده گرفتن چنين مهمى از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر مى بينم ! پس تو هم با او موافقت كن و كار حكومت را به او واگذار كه اگر زنده بمانى و عمرى دراز يابى براى احراز چنين مقامى هم از نظر فضل ، و هم از لحاظ نزديكيت با رسول خدا(ص )، و هم از جهت پيشقدميت در اسلام و كوششهاست در راه استوارى دين ، از همگان شايسته تر خواهى بود!

على گفت اى گروه مهاجران ! خداى را فراچشمتان مى دارم كه حكومت و فرمانروايى را از خانه محمد(ص ) به خانه ها و محله ها و قبيله هاى خود نبريد و خانواده اش را از مقام و منزلتى كه در ميان مردم دارند نيندازيد و حقش را پايمال نكنيد. به خدا سوگند اى مهاجران ، ما اهل بيت پيغمبر براى به دست گرفتن زمام امور اين امت از شما سزاوارتريم ؛ مادام كه در ميان ما خواننده قرآن و دانا به امور دين و آشنا به سنت پيغمبر و آگاه به امور رعيت وجود داشته باشد. به خدا سوگند كه همه اين نشانه ها در ما جمع است . پس از هواى نفستان پيروى نكنيد كه قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد.
بشير بن سعد با شنيدن سخنان امام ، رو به او كرد و گفت : اگر انصار پيش از آنكه با ابوبكر بيعت كنند اين سخنان را از تو شنيده بودند، در پذيرش ‍ حكومت و فرمانروايى تو حتى دو نفر هم با يكديگر اختلاف نمى كردند؛ اما چه مى توان كرد كه آنان با ابوبكر بيعت كرده اند و كار از كار گذشته است !
بارى على (ع ) در آن مجلس بيعت نكرد و به خانه خود بازگشت .

همچنين ابوبكر جوهرى گفته است :
چون فاطمه (ع ) ديد كه با على (ع ) و زبير چه كردند، پس بر در حجره خود ايستاد و رو به ابوبكر كرد و گفت : اى ابوبكر! چه زود در مقام نيرنگ با خانواده پيغمبر خدا(ص ) برآمديد! به خدا قسم كه تا جان در بدن دارم با عمر سخن نخواهم گفت .

و در روايتى ديگر آمده است :
فاطمه (ع ) در حالى كه بشدت مى گريست ، از خانه بيرون آمد و مردم را پس ‍ مى زد و از خانه دورشان مى ساخت ...
يعقوبى نيز در تاريخ خود مى نويسد:
فاطمه (ع ) از خانه اش بيرون آمد و خطاب به مهاجمينى كه خانه اش را اشغال كرده بودند، گفت : از خانه ام بيرون مى رويد، يا اينكه به خدا قسم سرم را برهنه كرده ، به خدا شكايت مى برم . با شنيدن اين تهديد، مهاجمين و هر كس ديگرى كه در خانه بودند، بيرون آمدند و آنجا را ترك كردند.


مسعودى نيز در تاريخ خود مى نويسد:
چون كار بيعت با ابوبكر در سقيفه به پايان رسيد، و روز سه شنبه در مسجد با وى تجديد بيعت به عمل آمد، على (ع ) از خانه بيرون شد و رو به ابوبكر كرد گفت : كارهاى ما مسلمانان را تباه كردى و هيچ مشورتى نكردى و حق ما را ناديده گرفتى . (افسدت علينا امورنا و لم تستشر ولم ترع لنا حقا.) ابوبكر پاسخ داد: درست است ، اما من از بروز فتنه و آشوب مى ترسيدم . . (بلى ولكنى خشيت الفتنه ).
همچنين يعقوبى مى گويد:
گروهى دور على را گرفتند و از او مى خواستند تا با او بيعت كنند. على (ع ) به آنها فرمود: فردا صبح با سرهاى تراشيده همين جا حاضر شويد. اما چون صبح شد، از آن عده بجز سه نفر كسى ديگر حاضر نشد
از آن پس ، على (ع ) شب هنگام فاطمه (ع ) را بر درازگوشى مى نشانيد و به خانه هاى انصار مى برد و از آنان مى خواست تا وى را در باز پس گرفتن حقش يارى دهند. فاطمه (ع ) نيز آنان را به يارى على (ع ) فرا مى خواند. اما انصار در پاسخ ايشان مى گفتند:
اى دختر پيغمبر! ما با اين مرد بيعت كرديم و كار از كار گذشته است . اگر پسر عمويت براى به دست گرفتن زمام خلافت بر ابوبكر پيشى گرفته بود، البته كه ما جز او را نمى پذيرفتيم .

على در پاسخ آنها گفت :
افكنت اترك رسول الله (ص ) ميتا فى بيته لم اجهزه و اخرج الى الناس ‍ انازعهم فى سلطانه ؟ يعنى من جنازه پيغمبر خدا(ص ) را بدون غسل و كفن در خانه اش رها مى كردم و براى به دست آوردن حكومت او با مردم درگير مى شدم ؟
فاطمه نيز اضافه كرد كه :
ابوالحسن آنچه را كه شايسته او بود انجام داده است . آنها كارى كرده اند كه خدا به حسابشان خواهد رسيد و بايد جوابگوى آن باشند.
معاويه در نامه اى كه براى على (ع ) ارسال داشته بود، به همين موضوع ، و آنچه ما از يعقوبى نقل كرديم ، اشاره دارد كه مى نويسد:
ديروز را به خاطر مى آورم كه پرده نشين خانه ات (فاطمه زهرا(ع )) را شبانه بر درازگوشى مى نشانيدى و دست حسن و حسين را در دست مى گرفتى و در زمان بيعت ابوبكر صديق ، هيچكدام از اهل بدر و پيشگامان به اسلام را از دست ننهادى مگر اينكه به يارى خود فراخواندى ! با همسرت بر در خانه شان رفتى و دو فرزندت را سند و برهان ارائه دادى و ايشان را عليه همدم پيغمبر به يارى خود خواندى ، ولى در آخر بجز چهار يا پنج نفر، كسى ديگر دعوتت را اجابت نكرد. زيرا به جان خودم اگر حق با تو بود بى شك به تو روى مى آورند و دعوتت را اجابت مى كردند.
اما تو ادعايى داشتى بيجا و باطل ، و سخنى مى گفتى كه كسى باور نداشت و قصد انجام كارى داشتى كه ناشدنى بود.
هر چند فراموشكار باشم ، سخنت را به ابوسفيان ، كه تو را تحريك به قيام مى كرد، فراموش نكرده ام كه گفتى : اگر چهل مرد با اراده و ثابت قدم مى يافتم ، عليه آنها قيام مى كردم
معمر از زهرى حديثى را از عايشه ،، نقل مى كند كه در آن از ماجراى بين فاطمه (ع ) و ابوبكر درباره ميراث رسول خدا(ص ) سخن رفته است ، و عايشه در پايان آن مى گويد:
فاطمه از ابوبكر روى برگردانيد و تا زنده بود با او سخن نگفت .

تا فاطمه زنده بود، على در ميان مردم احترام داشت ، و چون از دنيا رفت مردم از او رويگردان شدند.
معمر گفت در اينجا كسى از زهرى پرسيد: على در اين شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد؟ زهرى گفت :
نه او، و نه هيچيك از افراد بنى هاشم . ....