انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :راستش را به ما نگفتند...
نویسنده :بانوی آفتاب





راستش را به ما نگفتند...

008000;">ffffff;">کاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک
ffffff;">رهنمونيم به پاي علم دار نکرد

008000;">ffffff;">دل به اميد صدايي که مگر در تو رسد
ffffff;">ناله ها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد

ffffff;">راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند.
ffffff;">گفتند: تو که بيايي خون به پا مي کني، جوي خون به راه مي اندازي و از کشته پشته مي سازي و ما را از ظهور تو ترساندند.
ffffff;">درست مثل اينکه حادثه اي به شيريني تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگويند.
ffffff;">ما از همان کودکي، تو را دوست داشتيم. با همه فطرتمان به توعشق مي ورزيديم و با همه وجودمان بي تاب آمدنت بوديم.

ffffff;">عشق تو با سرشت ما عجين شده است و آمدنت، طبيعي ترين و شيرين ترين نيازمان بود.
ffffff;">اما ...اما کسي به ما نگفت که چه گلستاني مي شود جهان، وقتي که تو بيايي.
ffffff;">همه، پيش از آنکه نگاه مهرگستر و دست هاي عاطفه تو را توصيف کنند، شمشير تو را نشانمان دادند.
ffffff;">آري، براي اينکه گل ها و نهال ها رشد کنند، بايد علف هاي هرز را وجين کرد و اين جز با داسي برنده و سهمگين، ممکن نيست.
ffffff;">آري، براي اينکه مظلومان تاريخ، نفسي به راحتي بکشند، بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک ماليد و نسلشان را از روي زمين برچيد.
ffffff;">آري، براي اينکه عدالت بر کرسي بنشيند، سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون کرد و به دست نابودي سپرد.
ffffff;">و اينها همه، همان معجزه اي است که تنها از دست تو برمي آيد و تنها با دست تو محقق مي شود.
ffffff;">اما مگر نه اينکه اينها همه مقدمه است براي رسيدن به بهشتي که تو باني آني.
ffffff;">آن بهشت را کسي براي ما ترسيم نکرد.
ffffff;">کسي به ما نگفت که آن ساحل اميد که در پس اين درياي خون نشسته، چگونه ساحلي است؟

ffffff;">کسي به ما نگفت وقتي تو بيايي:

ffffff;">پرندگان در آشيانه هاي خود جشن مي گيرند و ماهيان درياها شادمان مي شوند و چشمه ساران مي جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مي کند.

ffffff;">به ما نـگفتند وقتي تو بيايي:

ffffff;">دل هاي بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مي کني و عدالت بر همه جا دامن مي گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه کن مي کند و خوي ستمگري و درندگي را محو مي سازد و طوق ذلت بردگي را از گردن خلايق برمي دارد.


ffffff;">به ما نـگفتند وقتي تو بيايي:

ffffff;">ساکنان زمين و آسمان به تو عشق مي ورزند، آسمان بارانش را فرو مي فرستد، زمين، گياهان خود را مي روياند و زندگان آرزو مي کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را مي ديدند و مي ديدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمين فرو مي فرستد.
ffffff;"> 

ffffff;">به ما نـگفتند وقتي تو بيايي: 

ffffff;">همه امت به آغوش تو پناه مي آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خويش.
ffffff;">... و تو عدالت را آنچنان که بايد و شايد در پهنه جهان مي گستري و خفته اي را بيدار نمي کني و خوني را نمي ريزي.


ffffff;">به ما نـگفتند وقتي تو بيايي:

ffffff;">رفاه و آسايشي مي آيد که نظير آن پيش از اين، نيامده است. مال و ثروت آنچنان وفور مي يابد که هر که نزد تو بيايد فوق تصورش، دريافت مي کند.ffffff;"> ffffff;">به ما نـگفتند وقتي تو بيايي:

ffffff;">اموال را چون سيل، جاري مي کني و بخشش هاي کلان خويش را هرگز شماره نمي کني.

ffffff;">به ما نـگفتند وقتي تو بيايي:

ffffff;">هيچ کس فقير نمي ماند و مردم براي صدقه دادن به دنبال نيازمند مي گردند و پيدا نمي کنند مال را به هر که عرضه مي کنند، مي گويد: بي نيازم.

ffffff;">اي محبوب ازلي و اي معشوق آسماني
ffffff;">ما بي آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانيم و مدينه فاضله حضور تو را بشناسيم تو را دوست مي داريم و به تو عشق مي ورزيم.

ffffff;">چون عشق تو با سرشت ها عجين شده بود و آمدنت طبيعي ترين و شيرين ترين نيازمان بود.

ffffff;">ظهور تو بي ترديد بزرگ ترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد کرد. 
ffffff;">کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
ffffff;">هر که اقرار بدين حسن خداد داد نکرد