انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :به سوزش سینه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها ) نمیرسه
نویسنده :قمرخانم


008000;">بسم رب b22222;">الشهدا والصدیقین
به سوزش سینه  ی حضرت زهرا (سلام الله علیها ) نمیرسه
اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله دوم«عملیات بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت:
«بریم یک سر به خط بزنیم».بین راه،به یک نفر بر پی ام پی بر خوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم ، عرق ریزان و مضطرب،سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهار کنند حسین آقا گفت:«اینا دارن چی کار می کنن؟
وایستا  بریم ببینیم چه خبره».
حرارت آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو  ـــــــــــــ  سه متر  به نفر بر نزدیک شود از داخل شعله ها ، سر و صدایی می آمد فهمیدیم یک بسیجی داخل نفر بر گرفتار شده  و   دارد  زنده زنده می سوزد من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا  با  بقیه همراه شدیم .
گونی سنگرها را بر می داشتیم و از همان دوـ  ــــــــــــ سه متری می پاشیدیم روی آتش.
جالب این بود که آن عزیز گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا  ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را در آورده بود بلند بلند فریاد می زد:« خدایا! الان پاهام داره می سوزه ،می خوام اونور ثابت قدمم کنی . خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (سلام الله علیها ) نمیرسه.
خدایا! الان دستام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو داراز کنم، نمی خوام دست هام گناهکار باشه.
خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا اینطوری برای ولایت سوخت.» اگر به چشمان خودم ندیده بودم ، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی ، چنین حرف هایی بزند.
انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد، این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد.
آتش که به سرش رسید گفت: « خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم . لا اله الا الله ، لا اله الا الله.
خدایا! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید ، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.
آن لحظه که جمجمه اش ترکید،من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم . بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت.
یکی با کف دست به پیشانی اش می زد ، یکی زانو زده و توی سرش می زد ، یکی با صدای بلند گریه می کرد و می گفت:« خدایا! ما جواب اینا رو چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم ؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره، بگه جواب اینا رو چی می دی؟»حالش خیلی خراب بود آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال می رفت .زیر بغلش را گرفتم وبلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم .تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن کره ای و حتی زیر پوشم خیسِ  اشک شد . دو ساعت بعد، از همان مسیر برمی گشتیم، که دیدیم سه  ـــــــــــــــ    چهار  نفر دور چیزی حلقه زده و نشسته اند . حسین گفت:«وایستا به اینا بگو از هم جدا بشن . یه چیزی  بیاد  وسطشون، همه با هم تلف میشن. همون یکی بس نبود؟»
نزدیکشان ترمز زدم، یکی شان بلند شد و گفت:«حسین آقا! جمعش کردیما ».حسین آقا گفت:« چی چی رو جمع کردین؟» طرف گفت: «همه ی هیکلش شد همین یه گونی». فهمیدیم، جنازه ی  همان شهید را می گوید که دو ساعت قبل داخل نفر بر سوخت . دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا می خواندند.حسین آقا ، از موتور پیاده شده و گفت :« جا بدید ما هم بشینیم، با هم بخونیم. ایشالا مثل این شهید معرفت پیدا کنیم».

b22222;">مقام معظم رهبری(مدظله العالی):008000;">«خیابانها را به نام شهدا، کردیم تا هر وقت نشانی منزل را می دهیم؛بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید، با آرامش و امنیت به منزل می رسیم.»



000080;">خدایا ما را شرمنده شهدا ، جانبازان ،آزادگان ،رزمندگان و خانواده های عزیزشون نکن

008000;">شادی روح مطهرشون
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین

000080;">خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
 

یا زهرا سلام الله علیها

التماس دعای فرج