008000;">بسم رب الشهداء والصدیقین.
این بار میخواهم از دردهای نگفته و نشنیده بگویم. خاطراتی که شاید سینه به سینه منتقل شده و متاثر کننده است.
خاطراتی از مظلومیت، شجاعت، غیرت، مردانگی و وصول الی الله. خاطراتی که از این اسطورهها نقل میشود و انسان را به انسانیت خود معترض میکند و از خود میپرسد که آیا انسانی میتواند به این مقامات متعالی برسد آن هم در صحنه جنگ و اینکه آیا جنگ ویران کننده است یا گنج و نعمتی است برای رسیدن به کمالات انسانی؟
نمونه بارز این کمالات وقتی به عرصه ظهور میرسد و در وجود عشاق الله نمایان میشود، روح بلند و آسمانی را به نمایش میگذارند.
008000;">شهید مهدی باکری یکی از این نمونههاست. که روح بلند و عرفانی این فرمانده در صحنه جنگ به نمایش گذاشته میشود. وقتی شهید مهدی باکری در بیرون از سنگر در زیر آتش و تیر و ترکش با یک آرامشی مشغول مدیریت جنگ است، عدهای از همرزمانش میآیند و به او میگویند آقای باکری شما فرمانده هستید. مسئولیت همه این افراد با شماست و شما باید بیشتر به فکر سلامتی و جان خود باشید، بیایید و از داخل سنگر به امور جنگ برسید و مدیریت نمایید. شهید باکری قبول نمیکنند ولی با اصرار زیاد او را داخل سنگر فرماندهی میآورند. همچین که مینشیند در همین لحظه یک خمپاره میخورد کنار سنگر و یک ترکشی از لابهلای کیسه گونیهای سنگر میخورد به بازوی آقا مهدی و بازویش را مجروح میکند.
008000;">در اینجا آقا مهدی این فرمانده دلاور از این حادثه به اطرافیانش درس میدهد و میفرماید: سفیر خداوند را دیدید؟ این ترکش سفیر خداوند بود. که حامل پیامی بود. آمده بود تا به من بگوید چرا ترسیدی؟ و آمدی داخل سنگر؟ اگر داخل سنگر هم باشی، میتونیم بزنیم، و اگر بیرون از سنگر هم به کارهایت برسی میتوانیم از تو محافظت کنیم.
مردان حق همیشه از تمام حوادث، درس خداشناسی میگیرند و چراغ هدایت و روشنگری و راهنمایی برای اطرافیانشان هستند. خداوندا توفیق درک معرفتشان را به همه ما عنایت بفرما!!! آمین.
_______________________
پینوشت:
[1]. مشکاة الأنوار: ۱۵۴ منتخب میزان الحکمة: ۱۱۴