انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :داستان زیبای مهمان خداااا..
نویسنده :باران 313


000080;">مردی باپدرش در سفر بودکه پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی برای مرده های شما نماز می خواند؟».


000080;">چوپان گفت: «ما کسی را برای این کار نداریم».خودم نماز آنها را می خوانم.



000080;">مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»



000080;">چوپان مقابل جنازه ایستادویکی دو کلمه زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!»



000080;">مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟



000080;">چوپان گفت:بهترازاین بلد نبودم



000080;">مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.



000080;">شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»



000080;">پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»



000080;">مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟



000080;">چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خداوند گفتم: “خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم



000080;">تو با او چگونه رفتار می کنی؟»