انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :تعبیرخوابت ان شا الله شهید شدن من است
نویسنده :صبا


800000;">

800000;">همسر شهید نادر دیرین می گوید: ششم آبان 1365 با پنج هزار تومان خانه اي در مشهد خريديم. به خانه جديد اسباب کشی کردیم و به طلبه هاي اردبيلي كه با آن ها رفت و آمد داشتيم وليمه داديم.همان روزها بيشتر طلبه ها به جبهه رفتند ولي نادر نرفت و من  خوشحال بودم. چندوقت بعد خودش تنها رفت و زود برگشت، چون حمله لغو شده بود. بار دوم دي ماه بود که یکی از دوستانش به نام ابراهيم زنگ زد و خبر حمله را داد. دو، سه روزي حال و هواي نادر عوض شد. کتاب هايي را که از دوستانش امانت گرفته بود روي همه آن ها اسم صاحبانش را نوشت. گفتم: اين کارها چيه؟ گفت: مگر مي خواهي مشغول الذمه باشيم، بايد امانت ها را به صاحبانشان برگردانيم. يكي، دو شب بعد، در خواب ديدم در حياط خانه ما حوض كوچكي است. كاظم كه قبل از ازدواج مان شهيد شده بود، آبتني ميکند. برگشتم اتاق و برايش حوله اي بردم. ديدم نادر هم داخل حوض است. وقتي بيرون آمدند حوله را دادم. هر دو با همان حوله بدن شان را خشك كردند.صبح خوابم را به او گفتم. گفت: تعبيرش شهيد شدن من است ا نشاءالله.مادرش مهمان ما بود و گفت فرصت ندارد او را به اردبيل ببرد. گفتم: میروي و در شهر غريب تنهایمان می گذاری. همان شب ما را به حرم برد و آنجا به من گفت: شما را به امام رضا علیه السلام سپردم. شب را در حرم مانديم، صبح كه بيدار شدم پرسيد: چه آرزويي داري؟ گفتم: سلامتي. گفت: بعدش چي؟ گفتم:هيچي. اصرار كرد و گفتم: زخمي، معلول و يا موج گرفته برگردي ولي شهيد نشوي. پرسيد:چرا؟ گفتم: با اين كه لياقت شهادت را داري ولي من لايق همسر شهيد بودن نيستم. گفت: نمي خواهم شهيد شوم و برمی گردم حوزه. رفت و حدود چهل روز بعد برگشت. شنيدم دو تا خمپاره كنارسنگرش خورده و زخمي شده است. لباسش هم گويا سوخته بوده. لباس ديگری تنش بود و پرسيدم: لباست كو؟گفت: پاره شده بود انداختمش دور.در بدنش هم جاي زخم بود.

800000;">برگرفته شده از کتاب علمداران عشق