لب روی لب می گذارم تا شاید صدایت را بشنوم
چشم به ستاره ها بدوزم و آنها را یکی یکی با انگشتانم بشمارم ؛
مولا جان بیا که زندگی را از نو شروع کنیم
بیا که می خواهم روی سرنوشت یک خط زرد بکشم
بیا که چشمهایم نمی توانند تاآن سوی افق را ببینند
که نشانی از تو باشد .
ای یوسف زهرا(س) روز ها هر لحظه می گذرند
اما از تو خبری نیست خوب ها کوچ کردند
و گفتند که این دنیای فانی هیچ زیبایی ندارد
این دنیا بدون ابا صالح هیچ است ؛
پس بگو که اشک چشمانم را بر روی کدام تپه بریزم
تا نشانی از تو بیاورد؟
بگو پا به کدام قله بگذارم که بتوانم دستانم
را به سویت دراز کنم که برایم مژده آمدنت را بدهی
و من به پرستوهای درحا ل کوچ خبر دهم
که باز گردید اباصالح دارد می آید ؛
آقا جان