انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :برای عشقم...!
نویسنده :روزهای سخت 01


برای عشقم...!

 

یه روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آوورد، کتابی بسیار گرون قیمت و

با ارزش. وقتی اونو بهم داد،تأکید کرد که این کتاب مال توئه، مال خود خودته!

و من تعجب کرده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی روبی هیچ مناسبتی به

من بده!!!

من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!

چند روز بعد به من گفت: کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، پرسید چرا؟

گفتم: گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.

همون روز،عصر با یه کپی از روزنامه دلخواه من اومد خونه ماو روزنامه

روگذاشت روی میز، نگاهی سرسری به روزنامه انداختم که گفت: این مال من

 نیست امانته باید ببرمش.

با شنیدن این حرف، شروع کردم با اشتیاق به ورق زدن صفحه هاش و سعی

می کردم از هرصفحه،‌حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدربزرگ می‌خواست از خونه بره بیرون، تقریباً به زور،

اون روزنامه رو از دستم کشید و رفت.


چند روز بعد که اومد پیشم گفت: ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون

روزنامه می‌مونه!

یه اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال تو هست مال خود خودت.

اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت

هست دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست اشتباهاتم رو جبران کنم،اگر

الان یادم رفت یه شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکار

رو می‌کنم.

حتی اگه هر چقدر همسرت با ارزش باشه، مثل اون کتاب نفیس و قیمتی،اما وقتی

که این باور در تو نیست که این آدم مال منه،و هر لحظه فکر میکنی اونکه

 تعهدی نداره؛ می تونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش

 نگهداری می‌کنی و همیشه ولع داری تا جایی که ممکنه از بودن در کنارش، لذت

 ببری...با خودت می گی شاید فردا دیگه مال من نباشه…!

درست مثل اون روزنامه حتی اگه هیچ قیمتی نداشته باشه…!

و اینطوره که آدما یه دفعه چشماشون رو باز میکنن می بینن  اون کسی رو که

یه روز عاشقش بودن، از دست دادن و دیگه مال اونها نیست…!

و این تفاوت عشـقه با ازدواج…!