انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :خوب نگاه کن....
نویسنده :معرفت


.
نگاه کن ..تفاوتمان را ببین . چقدر غریبگی میکند رویاهایمان با هم . چقدر مبهم میشوند واژهایمان وقتی که میخوانیم در هوای باهم بودن ...
من عاشقانه نگاهت میکنم و تو عارفانه بر دیده ام چشم فرو میبندی ...
من دلم تنگ میشود در دوری از دستانت و تو دلت گویی سنگ میشود در فاصله های بی من ...
من خود باخته میشوم در حس مبهم حضورت و تو گویی تمرین میکنی خودساخته شدن را در آغوش گرم احساسم .
تفاوت غریبیست این دو احساس ...
واژه های من طعم دلدادگی میدهند و حرفهای تو بوی روزمره گی .
هر دو تلاش میکنیم ... تلاش من منطقم را به پای احساسم میریزد و تلاش تو اما ... احساست را به پای منطقت قربانی ...
من از رویای با تو بودن میگویم و مست میشوم در دریای افکارم ... و تو از بودنت بی من قصه ها روایت میکنی ...
غریب است در تو گم شدن .
من میخواهم شاه صفحه شطرنج زندگیت شوم و تو ملکه سفید خانه های روشن فرداهایم ..
اما میترسم .. میترسم از مات شدن در روزگارت . میترسم از کیش شدن در دنیایت ... میترسم بازی تمام شود و سرباز خودباخته به آخر نرسد.
پس من را به خاطر ترک این بازی ببخش . من خود انتخاب میکنم رفتن را قبل از آنکه با تمام غرورم مات شوم در صفحه شطرنج زندگیت ..
. میروم اما هنوز خانه ام بوی تو را میدهد ... بدرود...