انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :مردی كه كمك خواست.
نویسنده :mosafer


800080;">مردی که کمک خواست.


به گذشته پرمشقت خويش می‏انديشيد، به يادش می‏افتاد كه چه روزهای تلخ‏
و پر مرارتی را پشت سر گذاشته، روزهايی كه حتی قادر نبود قوت روزانه‏
زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد. با خود فكر می‏كرد كه چگونه يك‏
جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏
روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانواده‏اش را از
فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد.
او يكی از صحابه رسول اكرم بود. فقر و تنگدستی براو چيره شده بود . در
يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده، با مشورت و پيشنهاد
زنش تصميم گرفت برود، و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد، و از آن حضرت استمداد مالی كند.
با همين نيت رفت، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگويد اين جمله از
زبان رسول اكرم به گوشش خورد: «هرکس ازما كمكی بخواهد ما به او
كمك می‏كنيم، ولی اگر كسی بی‏نيازی بورزد و دست حاجت پيش مخلوقی دراز
نكند، خداوند او را بی‏نياز می‏كند» . آن روز چيزی نگفت، و به خانه‏
خويش برگشت. باز با هيولای مهيب فقر كه همچنان بر خانه‏اش سايه افكنده‏
بود روبرو شد، ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنيد: «هر کس ازماكمكی‏
بخواهد ما به او كمك می‏كنيم، ولی اگر كسی بی نيازی بورزد خداوند او را
بی‏نياز می‏كند». اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت خود را بگويد، به خانه‏
خويش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف و بيچاره و
ناتوان می‏ديد ، برای سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم رفت،
باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمينان‏
می‏بخشيد - همان جمله را تكرار كرد .
اين بار كه آن جمله را شنيد ، اطمينان بيشتری در قلب خود احساس كرد .
حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است . وقتی كه خارج‏
شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت. با خود فكر می‏كرد كه ديگر هرگز به‏
دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تكيه می‏كنم و از نيرو
و استعدادی كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده می‏كنم ، واز او
می‏خواهم كه مرا در كاری كه پيش می‏گيرم موفق گرداند و مرا بی نياز سازد .
با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است؟ به نظرش رسيد عجالة
اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمی جمع كند و بياورد و
بفروشد . رفت و تيشه‏ای عاريه كرد و به صحرا رفت، هيزمی جمع كرد و
فروخت. لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهای ديگر به اينكار ادامه‏
داد ، تا تدريجا توانست از همين پول برای خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد .
باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلامانی شد .
روزی رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود: «گفتم ، هركس از ما
كمكی بخواهد ما به او كمك می‏دهيم ، ولی اگر بی‏نيازی بورزد خداوند او را
بی‏نياز می‏كند.۱

پاورقی : 
۱. اصول کافی،  ج۲، صفحه 139-باب القناعة. وسفينة البحار، ماده قنع.