انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :وقتی دختری تنهاست وبابایی بالای سرش نیست این چنین دلتنگی را روایت میکند
نویسنده :سینا


http://bayanbox.ir/view/2445695549432439572/%DB%8C%D8%AA%DB%8C%D9%85.jpg
ff8c00;">وقتي که سايه تورا بالاي سر احساس نمي کنم براي من

ff8c00;">دختر چه فرقي مي کند نان جو بخورم يا نان خشک
ff8c00;">لباس گرانقيمت بپوشم يا البسه ي ساده به تن کنم
ff8c00;">  خود را در کاخ هاي گرانقيمت فرض کنم يا در
ff8c00;">خانه اي کاه گلي با لبخند  بخوابم يا آرام آرام

ff8c00;">براي تنهايي خود  گريه کنم چه سختست که ضعيفه

ff8c00;">باشي وعمري با نازهاي پدرانه خويش را آرام کني

ff8c00;">وحال با ظلم زمانه خودرا عاري از همدمي ببيني

ff8c00;">که همدم گريه هاو بهانه هاي کودکانه ات بوده .

ff8c00;">آه که چه سختست وجانگدازراستي پدر الان که

ff8c00;">فکر مي کنم اگر تو اين حالت تنهايي ماد ر

ff8c00;">نبود چه مي شد  حالا باز گلي به گوشه جمال

ff8c00;">گلچين روزگار که حداقل يک مونس ديگر براي ما

ff8c00;">دختراي بي سر پناه به جاي گذاشت و آن گل بي خار

ff8c00;">رادر کوچه تنهايي به جاي گذاشت سالهاي سال خود

ff8c00;">را با اين باور که تو هرگز از پيشم نمي روي فريب

ff8c00;">مي دادم وقتي آفتاب عمرت غروب کرد ديگر همه چيز

ff8c00;">برايم تمام  شد.حتي ديگر آن خنده ايي که تو از

ff8c00;">آن به ملاحت ياد مي کردي بر روي لبهايم ننشست

ff8c00;">يعني بهتر بگويم که از روي لبهايم فرار کرد و هرگز برنگشتff8c00;">.

ff8c00;">چقدر ثانيه ها نامردند      گفته بودند که بر مي گردند
ff8c00;">برنگشتند و پس از رفتنشان   بي جهت عقربه ها مي گردند