انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :روایتی از اهل سنت
نویسنده :حریم قدس


عایشه میگوید روزی با رسول الله(ص) در منزل نشسته بودیم که صدای دق الباب آمد رسول الله(ص) به من اشاره

800000;">عایشه میگوید
روزی با رسول الله(ص) در منزل نشسته بودیم که صدای دق الباب آمد رسول الله(ص) به من اشاره کرد فرمود برخیز و ببین چه کسی پشت در است. عایشه میگوید رفتم و پدرم ابوبکر بود و وارد شد، پیغمبر اکرم(ص) همان جای که نشسته بود جواب سلامش را داد و گوشه خانه را اشاره کرد و فرمود آنجا بنشین. دومین بار صدای دق الباب آمد پیغمبر فرمود عایشه برخیز و در را باز کن. رفتم و دیدم عمَر پشت در است، وارد شد و به پیغمبر سلام کرد و جواب شنید و پیغمبر فرمود کنار ابوبکر بنشین. عایشه میگوید سومین بار صدای دق الباب آمد. خودم برخاستم که در را باز کنم رسول الله(ص) فرمود بنشین خودم در را باز میکنم، پیغمبر در را باز کرد و علی(ع) وارد شد پیغمبر لب او، چشم او و گردن او را بوسید و جايی را که خودش نشسته بود به او داد نشست. تعجب مرا فرا گرفت پیغمبر فرمود تعجب نکن من خودم ارحم الراحمینم و نمی گذارم زنم در را باز کند. اولین بار که در زده شد جبرئيل نازل شد و فرمود بنشین دوم بار هم همین طور. سوم بار که در زده شد برادرم جبرئیل آمد و فرمود برخیز صد و بیست و دو هزار ملک پشت در درگیرند و دعوا میکنند که چه کسی در را به روی علی باز کند.خودم رفتم و آنها را آرام کردم و در را به روی علی باز کردم.
0000ff;">(صحیح بخاری ج 2 ص 621)
0000ff;">(صحیح مسلم ج3 ص 452)
0000ff;">( ابن حجر عسقلانی ج1 ص198) 
800000;">که هر سه از منابع اهل سنت است.